اخیراً فیلمی مستند با عنوان "تختگاه هیچ کس!" در رابطه با سلسله هخامنشیان و بنای تخت جمشید به تهیه کنندگی و کارگردانی مجتبی غفوری ساخته و پخش شده است. در این نوشتار برآنیم که برخی از مطالب مطرح شده در این فیلم را بررسی نماییم.
در ابتدای این فیلم، این جمله به نمایش در می آید:
"این فیلم را که نخستین مویه نامه ی نابودشدگان در رخ داد پلید پوریم است به پیشینیانی می بخشیم که وسعت فاجعه کسی را برای سوگواری آنان باقی نگذارد."
همچنین آمده است: "بر مبنای منابع و مدارک ارائه شده در مجموعه کتاب های تأملی در بنیان تاریخ ایران اثر ناصر پورپیرار"
کارشناسی که در فیلم به پرسش ها پاسخ می دهد، آقای ناصر پورپیرار است.
خلاصه ی مهم ترین مواردی که در این فیلم مطرح شده به شرح زیر است:
1. تاریخ ایران باستان که توسط مورخان غربی و غالباً یهودی نگاشته شده است، مجعول و هخامنشی محور است و برای جعل آن، آثار تمدن های پیش از هخامنشی محو شده است.
2. هخامنشیان بازوی نظامی اجیر شده یهودیان برای تجدید بنای اورشلیم و معدوم کردن تمدن های منطقه بوده اند تا یهودیان بتوانند با آرامش در منطقه زندگی کنند. آن چه از آثار آقای پورپیرار مشخص می شود این است که هخامنشیان قومی راهزن و خونریز به نام خزر در جنوب روسیه کنونی بوده اند که برای نجات یهودیان از اسارت بابل اجیر شده اند و پس از انجام مأموریت خود، برای حفاظت از یهودیان در منطقه شرق میانه یک حکومت نظامی موقت تشکیل داده اند. ایران شناسان غربی اعم از اروپایی و آمریکایی که همگی یهودی بوده اند دیدگاه هایی یکسان راجع به تاریخ هخامنشیان دارند.
3. خونریزی و ستمگری هخامنشیان باعث خیزش عمومی اقوام متمدن و بومی منطقه شرق میانه علیه آنان شده است و یهودیان از ترس اسارت بابل دیگر، توسط بازوی نظامی خود دست به خونریزی وسیع پوریم در منطقه می زنند به طوری که تا 1200 سال اثری از جنبنده ای در این منطقه باقی نمی ماند و راز عقب ماندگی کنونی خاورمیانه نیز همین رویداد است که به دروغ به اسکندر مقدونی، مسلمانان عرب و چنگیزخان مغول نسبت داده می شود.
4. پس از این قتل عام وسیع، دیگر اثری از سلسله هخامنشیان نیست زیرا یهودیان به اورشلیم و هخامنشیان (قوم خزر) به جنوب اسلاو (روسیه کنونی) بازگشتند.
اینک به بررسی هر یک از این موارد می پردازیم:
در مورد مطلب اول گفته ی آقای پورپیرار صحیح است ولی این، مطلب جدیدی نیست و پیش از این هم توسط برخی از مورخان مطرح شده است.
اما در مورد مطلب دوم، بحثی که درباره تاریخ هخامنشیان به راه افتاده، دو رویه متفاوت دارد. یک نکته، که نکته درستی است، این است که اصولاً تشکیک در کار علمی کار درستی است. به خصوص در حوزه تاریخ قطعاً ما به تشکیک نیاز داریم. مورخین ما، چه در حوزه تاریخ ایران باستان و چه در حوزه تاریخ ایران اسلامی، دیدگاههای متفاوتی داشتند و بعضی از آنها مغرضانه عمل کردند. این افراد الگوهای ذهنی خودشان، الگوهای ایدئولوژیک خودشان، را بر گذشته تسرّی دادند. مثالی میزنم: در دوران پس از مشروطه، در دوران احمد شاه، اندیشه «دیکتاتوری مصلح» شکل گرفت. یعنی برخی از تجددگراهای افراطی، که در دوران انقلاب مشروطیت منادی دمکراسی و پارلمانتاریسم بودند، مستقیم یا غیرمستقیم به تأثیر از نظرات جان استوارت میل، به استقرار دیکتاتوری نظامی معتقد شدند. این دیدگاه در نهایت منجر شد به تأسیس حکومت پهلوی. این نگرش در بازنگری به تاریخ ایران باستان نمود پیدا کرد. افرادی آمدند و چهره معینی را از دولت هخامنشی، و به خصوص از شخص کورش، ساختند. تصویر آنها از کورش برگرفته از کتاب سیروپدیا، یا تربیت کورش، اثر کزنفون بود که به فارسی ترجمه شده است. کزنفون سردار و مورخ معروف آتنی است که طرفدار نظام سیاسی اسپارت بود یعنی طرفدار یک نظام متمرکز سربازخانهای بود و در کتابش شخصیت آرمانی خودش را در قالب کورش تصویر کرده بود؛ که معروفترین شخصیت سیاسی عصر او بود. به عبارت دیگر، شخصیت کورش در کتاب کزنفون واقعی نیست بلکه تجلی نظام سیاسی مطلوب و آرمانی کزنفون است. این مورخین پس از مشروطه و دوره پهلوی، بر مبنای تصویر کزنفون، از کورش چهرهای را ساختند که بعدها حکومت رضا شاه بر آن اساس ساخته شد. این آن چیزی است که «باستانگرایی» یا «آرکائیسم» نامیده می شود. همین افراد، در مقابل، تاریخ دوره اسلامی، به خصوص قرون اوّلیه اسلامی، را به شدت خراب کردند و چنین وانمود کردند که گویا اسلام دین شمشیر است و به زور سپاه اعراب بر ایرانیان تحمیل شد. تحقیقات مورخین بیغرض غربی، و حتی محققین بیغرض زرتشتی مثل گشتاسپ شاه نریمان و بسیاری از تحقیقات جدید، این دیدگاه را رد میکند. این روی مثبت سکه بحثهای اخیر است؛ یعنی تشکیک در تاریخنگاری موجود. یعنی تمامی آن چیزهایی را که گفته شده مانند وحی منزل نپذیریم و به آنها نقادانه برخورد کنیم و سعی کنیم که دیدگاههای مستقل و انتقادی خود را داشته باشیم. ولی جنجالی که به راه افتاده که گویا هخامنشیان قومی مهاجم بودند و از خارج به فلات ایران وارد شدند و اقوام بومی ایرانی را کشتند و تمدنی بهنام «پارس» ایجاد کردند، و حتی بعضی تعابیر سخیف که نام «پارس» با واژه «پارس کردن سگ» همریشه است و از این قبیل، و متأسفانه هوادارانی پیدا کرده و زمینههایی را فراهم کرده برای توهین به ملیت ایرانی و تحریک گرایشهای تجزیهطلبانه و به خصوص پانترکیستی در ایران؛ این بحث قطعاً بحث مخربی است. ما هیچ دلیل موجهی نداریم که میان ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی تعارض کاذب ایجاد کنیم. این همان رویهای است که در دوران پهلوی در پیش گرفته بودند و سعی میکردند تاریخ ایران اسلامی را در مقابل تاریخ ایران باستان قرار دهند و از این طریق شووینیسم باستانگرایانه ایرانی را، که خودشان ساخته بودند، گسترش بدهند و هوّیت ملّی ما را در مقابل هوّیت دینیمان و در تعارض با هم قرار دهند. این تلاش مجدداً به شکل دیگر و این بار از منظر دفاع از ایران اسلامی شروع شده است.
دیدگاه هخامنشیشناسان غربی در این زمینه اصلاً یکدست نیست. ما نمیتوانیم دیدگاه کسی مثل نوبرگ سوئدی را با دیدگاه مستشرقینی که گرایشهای افراطی خاص آریاییگرایانه و باستانگرایانه (آرکائیستی) دارند یکسان بدانیم و از یک کلیت واحد صحبت بکنیم و مثلاً بگوئیم دیدگاه «غربیها» در زمینه تاریخ هخامنشی این است و دیدگاه ما آن. در میان محققین تاریخ ایران باستان، که شرقی و غربی ندارند، دیدگاههای بسیار بسیار متنوعی وجود دارد و افرادی هستند که بر اساس ذوق و سلیقه علمی خودشان حرف زدند و نظراتی را مطرح کردند که ما امروزه از این میراث علمی استفاده میکنیم.
این ادعا که گویا تمدن هخامنشی در آن زمان تحتتأثیر یهودیها بوده، بحث بیپایهای است. پدیدهای بهنام قوم یهود، که امروزه میشناسیم، سیر تحولی معینی داشته است. ما در دوران هخامنشیان با پدیدهای به نام قوم یهود، به مفهومی که امروز میشناسیم و در حدی که قدرت تأثیرگذاری جدّی بر دولت هخامنشی را داشته باشد، مواجه نیستیم. یهودیان آن زمان یکی از اقوام کوچک شرق مدیترانه بودند که اهمیتی نداشتند. دولت یهودیه یک دولت محلی بسیار کوچک بود که اصلاً اهمیت نداشت و در درون خود، همانطور که در کتاب ارمیا دیده میشود، با تنشهای فراوان قبیلهای و تعارض میان حکومتگران و مردم مواجه بود؛ یعنی حکومت اشرافیت قبیله یهودا از سوی سایر قبایل بنیاسرائیل مورد چالش قرار گرفته بود. در جلد اوّل کتاب زرسالاران یهودی و پارسی (صص 353- 358) ماجرای سقوط اورشلیم به دست اتحاد کلدانیان و ایرانیان، به فرماندهی بخت النصر، و پیوند جنبش ارمیاء نبی با این ماجرا، چنین توصیف شده است: «این موج جدید جنبش پیامبری از اوایل سده ششم پیش از میلاد، از زمان سلطنت یهویاقیم، آغاز شد؛ و بازتابی است از گسترش فساد و ستم و بیعدالتی که زندگی اتباع دولت یهود را سخت تیره نموده بود. نخستین پیامبری که مبارزه را آغاز کرد اوریاء نبی نام داشت. اوریا مورد پیگرد یهویاقیم قرار گرفت و به مصر گریخت؛ ولی فرستادگان شاه یهود او را به بیتالمقدس بازگردانیدند و به شکلی فجیع به قتل رسانیدند. ارمیا، که در این زمان تبلیغ خود را آغاز کرده بود، جان سالم به در برد. ارمیا در حوالی سال 645 پیش از میلاد در یک روستای کوچک در نزدیکی بیتالمقدس به دنیا آمد و از 18 سالگی پیامبری خود را از طریق وعظ و خطابه در میان مردم آغاز کرد. حاصل این تکاپو کتاب ارمیاء نبی و مراثی ارمیاء نبی است که به وسیله یکی از شاگردان او در مصر نگاشته شده و از مفصلترین و مهمترین بخشهای عهد عتیق است؛ به ویژه از آنرو که نخستین بیانیه شورانگیز اتباع دولت یهود علیه دربار و اشرافیت یهودی به شمار میرود و آئینهای است گویا از وضع دولت یهود پس از انهدام مملکت افرائیم. کتاب ارمیاء نبی ناله بقایای مردم قبایل بنیاسرائیل است که در زیر ستم اشرافیت یهود به مرگی تدریجی محکوم بودند. درونمایه جنبش ارمیاء نبی نیز، چون جنبش ایلیا، عدالت اجتماعی است؛ او فقط علیه رواج پرستش بعل نمیشورد بلکه ستم و ظلم و فساد اجتماعی نیز آماجهای اصلی حمله اوست... تکاپوی ارمیا اشرافیت و کاهنان یهود را علیه او برانگیخت و وی مورد ضرب و شتم و آزار فراوان قرار گرفت و در زمان یهویاقیم مدتی زندانی شد. ارمیا مخالف سرسخت پیوند دولت یهود با امپراتوری مصر بود و نفرتی شگرف از مصریان ابراز میداشت؛ و به عکس از اتحاد با بختالنصر سرسختانه دفاع میکرد. او بختالنصر را شمشیر مقتدر خداوند برای تنبیه مصریان میدید... نکته جالب و بدیع در پیام ارمیا پیوندی است که یهوه، که تا پیش از این یک خدای قومی، خدای اسرائیل، انگاشته میشد، با بختالنصر کلدانی برقرار میکند و به عنوان مدافع او در مقابل فرعون مصر و اشرافیت یهود خود را "خدای تمامی بشر" میخواند: اینک من، یهوه، خدای تمامی بشر هستم.»
پدیدهای بهنام قوم یهود، به معنای جدید، در زمان هخامنشیان (549-331 پیش از میلاد) وجود نداشت و این پدیده به ویژه از زمان یهودا ناسی، معاصر حکومت اردشیر اوّل ساسانی در ایران (224-240 میلادی) و آلکساندر سوروس در روم (222-235 میلادی) یعنی بیش از هشت سده پس از تأسیس دولت هخامنشی، به وجود آمد. دورانی که امپراتوری روم مسیحی شد و بخش مهمی از یهودیها به قلمرو ایران اشکانی و ساسانی مهاجرت کردند و مرکزشان را در این سرزمین قرار دادند و بخشی در اورشلیم و یهودیه ماندند، که در قلمرو دولت روم بود، و بازی میان دو ابرقدرت وقت، ایران و روم، را آموختند. اصولاً یهودیت به عنوان یک پدیده جدید مولود دوران مسیحی تاریخ بشری است. یهودیت جدید، به معنایی که امروز میشناسیم، در واقع از زمان یهودا ناسی آغاز میشود. یهودا بن شمعون بن گمالیل دوم، بزرگترین چهره الیگارشی حاخامی در سدههای نخستین دوران مسیحی به شمار میرود. سهم یهودا ناسی در بنیانگذاری نهادهای سیاسی و فقهی یهودیت و اقتدار اقتصادی و سیاسی الیگارشی یهودی چنان عظیم است که به درستی می توان او را بنیانگذار یهودیت جدید نامید. یهودیان او را «ربی شاهزاده یهودا» و «آقای قدیس ما» (ربنو ها کدوش) مینامند و بطور خلاصه به «ربی» شهرت دارد. زمانی که به طور مطلق از "ربی" سخن میرود منظور یهودا ناسی است. یهودا ناسی پیش از سال 192 میلادی به جای پدر رئیس یهودیان شد و قریب به پنجاه سال با اقتدار تمام ریاست یهودیان جهان را به دست داشت. امروزه، آرامگاه او در بیت شعارم فلسطین زیارتگاه یهودیان است. بخش عمده دوران زندگی یهودا ناسی مقارن با حکومت خاندان سوروس بر امپراتوری روم (193-235) است. در زمان او، پیوند الیگارشی یهودی با اشرافیت روم به اوج رسید. به نوشته مورخین دانشگاه عبری اورشلیم، برخی از اعضای خاندان سوروس به آئینی گرایش داشتند که آمیزهای از پاگانیسم رومی و یهودیت بود. نزدیکی آلکساندر سوروس، امپراتور روم (222-235)، با یهودا ناسی و الیگارشی یهودی تا بدانجا بود که دشمنانش به وی «آرکی سیناگوگوس» (رئیس کنیسه) لقب داده بودند. در حکایات کهن یهودی داستانهای فراوان از روابط شخصی یهودا ناسی و امپراتوران روم نقل میشود. یهودا ناسی چنان در امپراتوری رم مقتدر بود که یهودیان میگفتند: «از زمان موسی تا زمان ربی [یهودا ناسی] توره [رهبری دینی] و بزرگی [ریاست سیاسی] چنین در دست یک تن متمرکز نبوده است.» دوران پیوند یهودا ناسی با خاندان سوروس مقارن با فروپاشی دولت اشکانی در ایران و صعود اردشیر اول، بنیانگذار دولت ساسانی، و جنگهای اردشیر و آلکساندر سوروس است. یهودا ناسی هم بنیانگذار فقه مدون یهود است و هم بنیانگذار نهادهای سیاسی یهودیت جدید. در این باره در جلد اوّل زرسالاران یهودی و پارسی (صص 412-420) به تفصیل سخن گفته شده است.
بنابراین، مطالب عجیبی که عنوان میشود دال بر تأثیر بزرگ یهودیان بر هخامنشیان از اساس بیپایه است چون پدیدهای بهنام «یهودیت» به معنای امروزی در آن زمان اصولاً وجود نداشت.
در مورد مطلب سوم باید گفت اسارت بابل یکی از اسطوره های مظلوم نمایی یهودیان است و ترس از اسارتی دیگر، میان یهودیان وجود نداشته که به خاطر آن دست به کشتار پوریم بزنند. طبق گفته کتاب استر کشتار پوریم برای نابودی هامان وزیر دربار خشایارشا و تحرکات ضدیهودی بوده است. برخلاف اسطوره های یهودی، دوران 60 ساله تبعید بزرگان یهودی در بابل دوران اسارت و تیره روزی ایشان نیست؛ دوران رفاه و بهروزی آنان است و آشنایی شان با دنیایی نو که با برهوت صحرای یهودیه فاصله ای عظیم داشت.
استاد شهبازی در جلد اول کتاب "زرسالاران یهودی و پارسی"، صفحات 363-358، می نویسد: "در بهار سال 539 ارتش مجهز پارس و ماد از رود دجله گذشت و با شکست ارتش بابل و تصرف شهرهای متعدد سرانجام، برخلاف ادعای هرودوت و کزنفون که از مقاومت بابل سخن می گویند و چنانکه داده های باستان شناسی ثابت می کند، بدون هیچ درگیری جدی و تخریب و آتش سوزی پایتخت بابل را به تصرف درآورد. کورش، فرمانده قشون ایرانی، مورد استقبال گرم مردم شهر قرار گرفت. کتیبه های بابلی از کورش به عنوان ناجی بابل سخن می گویند زیرا نبونیدوس به دلیل ستمگری و غارت اموال مردم حتی مورد نفرت خدایان خویش قرار گرفته بود. پس از سقوط امپراتوری بابل، کورش هخامنشی اجازه بازگشت شاه و درباریان و اشراف و کاهنان یهودی را به بیت المقدس صادر کرد. ولی شگفت اینجاست که از اعضای خانواده شاه یهود تنها یکی از نوه های یهویاکین، به نام زروبابل (زاده بابل)، در رأس گروهی از بزرگان و کاهنان یهودی به بیت المقدس رفت. مأموریت این گروه بازسازی معبد سلیمان بود. ظاهراً زروبابل مدت کوتاهی بعد به بابل یا ایران بازگشت و از آن پس نشانی از خاندان داوود در دست نیست. این گروه زمانی که به بیت المقدس رفتند با اتباعشان جمع کثیری را شامل می شدند که از این میان 7337 نفر غلامان و کنیزان و 200 نفر زنان و مردان خواننده و نوازنده بودند. و چنان ثروتمند بودند که 61 هزار درهم طلا، پنج هزار منای نقره و صد دست لباس کهانت به معبد سلیمان اهدا کردند. این نشانه رفاه و زندگی با شکوه بزرگان یهود در دوران تبعید بابل است. دایره المعارف یهود از ناپدید شدن خاندان داوود از صحنه تاریخ سرزمین بنی اسرائیل و علل عدم بازگشت آنان به بیت المقدس ابراز شگفتی می کند. به گمان ما، هیچ رازی در میان نیست. امروزه حتی برخی از نویسندگان یهودی نیز برآنند که تعداد قابل توجهی از بزرگان یهودی در بابل ماندند. در تلمود آمده است وقتی یهودیان به شهر شوش رسیدند گفتند اینجا از سرزمین اسرائیل بهتر است؛ و هنگامی که به شوشتر رسیدند گفتند اینجا دو چندان بهتر از سرزمین اسرائیل است. در عقاده ها (افسانه های کهن یهودی)، زروبابل را یکی از نزدیکان و مقربین داریوش اول، پادشاه هخامنشی، می یابیم. داستان مردخای یهودی و دختر عموی فتنه گرش استر در دربار خشایارشا، پادشاه ایران (486-465)، گواه روشنی است از حضور انبوه یهودیان در قلمرو دولت هخامنشی... در این زمان تکاپوی یهودیان در سراسر ایران چنان آزاردهنده است که هامان، وزیر پادشاه هخامنشی، تصمیم به اخراج ایشان می گیرد... آنگاه یهودیان، با حمایت استر، به کشتار خونین و وسیع مخالفان خود دست می زنند و مردخای در مقام مرد قدرتمند ایران جای می گیرد... اقتدار واقعی و بلامنازع اشرافیت یهود در بیت المقدس تنها پس از کودتای خونین مردخای و استر و کشتار مخالفان یهودیان در دربار ایران آغاز شد."
بدین ترتیب بر طبق کتاب استر درباری که وزیر ضد یهودی دارد نمی تواند تحت سلطه یهودیان باشد و تنها یهودی دربار، ملکه استر است که با ترفندی وارد دربار می شود و با فریفتن خشایارشا به کشتار دشمنان یهود دست می زند.
در مورد مطلب چهارم نیز باید گفت نه بازگشت یهودیان به اورشلیم و نه رفتن هخامنشیان به جنوب روسیه کنونی قابل اثبات است. بلکه قدرت الیگارشی یهودی در میان رودان و ایران از این زمان، کم کم شکل می گیرد.