سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 359908
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


تاکنون با اصول و اندیشه های مختلفی در آیین های عرفانی هند آشنا شدیم. بخشی از این اصول میان آیین های مذکور مشترکند یا به عنوان اساس فرهنگ هندی به شمار می آیند یا لااقل در اندیشه اندیشه وران هندی جایگاه بارز و حائز اهمیتی دارند. در این بخش این دسته از اصول مطرح و بررسی خواهند شد.

1.تناسخ: ریشه های عقیده تناسخ، نخستین بار به صورت مکتوب در اوپنیشادها به چشم می خورد. احتمالاً این ایده دراویدی ها یعنی بومیان قدیم و ساکنان اصلی هندوستان بوده است. به اعتقاد هندوان، روح آدمی یک سلسله توالد و تجدید حیات را طی می کند و پیاپی از کالبدی به کالبد دیگر در می آید. روح پس از مرگ به پیکری دیگر منتقل می شود و جامه نوین می پوشد. این ادوار توالد پی در پی در یک سلسله بی انتها به صورت دائمی ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پیکری به پیکر دیگر همیشه در سطح واحدی وجود ندارد. بلکه ممکن است در عوالم بالا یا پایین نمودار گردد. مثلاً گاهی روح از کالبد آدمی خارج شده، در کالبد درختی درآید یا از کالبد حیوانی بیرون رود و به کالبد انسانی برهمن پوشیده شود. آدمی در نتیجه ارتکاب گناه بسیار، در مرحله بازگشت، تبدیل به موجودی بی جان می شود و در نتیجه گناهان ناشی از گفتار، در کالبد پرنده ای ظهور جدید می یابد و در نتیجه ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه، در طول سالیان دراز، در طبقه ای پست تر تجدید حیات می کند. مرتکب قتل یک برهمن هزار مرتبه در پیکر عنکبوت ها و افعی ها و سوسمارها و جانوران موذی ظهور می کند. کسانی که از آزار دادن به دیگران لذت می برند، تبدیل به درندگان گوشتخوار می شوند. کسانی که لقمه حرام و غذای ممنوع خورده باشند تبدیل به کرم ها می شوند. اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوع هستند، برای دزدیدن یک دانه، تبدیل به موش صحرایی می شوند؛ برای دزدیدن یک اسب تبدیل به ببری می شوند؛ برای دزدیدن یک میوه یا ریشه گیاه به صورت میمون ظهور مجدد می کنند؛ برای ربودن یک زن خرس می شوند و برای دزدیدن گاوی، تبدیل به بزمجه می گردند.

بنابراین زندگی یک روح به عنوان یک فرد فقط یک جا و در یک بدن نیست، بلکه هر فرد حیاتی تکرارشونده دارد. هر فرد هزاران بار پیش از زندگی کنونی وجود داشته است و پس از این زندگی هم حیات های متعدد و مکرری خواهد داشت. اما در هر مرحله به صورت کالبدی نمودار می شود. پس روح در یک سرگردانی مداوم است و این معنای لغوی سَمساره است.

از سوی دیگر تنها عامل تعیین کننده برای انتقال روح، عمل و کردار است. کردار در یک زندگی، علت زندگی دیگر است. تا زمانی که کوچک ترین اثری از کردار در زندگی فرد باقی باشد، سلسله سمساره پابرجاست. از این رو هیچ عامل دیگری جز عمل و رفتار پیشین فرد در انتقال روح تأثیر گذار نیست. بنابراین توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تأثیرگذارند و نه معنا و مفهومی خواهند داشت. این نظام عمل و عکس العمل همان قانون کرمه است که بر تناسخ حاکم است.

تناسخ نخستین مبنا و مهم ترین اصل آیین های عرفانی هند است. اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هر جا سخن از کیش های هندی است، تناسخ به ذهن تداعی می شود. با توجه به اهمیت مسأله تناسخ لازم است به آن توجه لازم را مبذول داشت.

تقریباً در تمامی کتب فلسفی و الهیاتی در اسلام از زمان های قدیم بخصوص از زمان ابن سینا مسأله تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقریباً تمامی فیلسوفان و حتی بعضی از متکلمان به نقد و بررسی آن پرداخته اند. شاید علت این حساسیت، نزدیکی هند به ایران و ورود اندیشه های هندی به ایران باشد. در این میان، ابن سینا و سپس ملاصدرا بیش از دیگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشکافی کرده اند. در این باره بیان چند نکته سودمند است:

_ در آثار فلسفه اسلامی صورت مسأله این گونه است که انتقال روح یا به انسان است که به آن "نسخ" گفته می شود، یا به حیوان است که آن را "مسخ" می نامند، یا به گیاه است که به آن "فسخ" می گویند، یا به جماد است که "رسخ" نامیده می شود. بنابراین بر اساس اصطلاح مزبور، تناسخ تنها به معنای انتقال روح از کالبدی به کالبد انسان است. اما در آیین های عرفانی هندی با بی دقتی، تناسخ به معنای عام به کار رفته و شامل تمامی چهار قسم پیشین می شود. ملا هادی سبزواری در شعری به چهار قسم مذکور چنین اشاره می کند:

نسخ و مسخ رسخ فسخ قسّما     انسا و حیوانا جمادا و نما

_ همچنین در حکمت اسلامی تناسخ به نگاهی دیگر دو قسم دارد: نزولی و صعودی. مرحوم سبزواری می گوید:

للکل انس باب الابواب و ذا    نزول الصعود عکس ذا خذا

از آنجا که نفس انسانی، نفسی اشرف است، فیض باید نخست از پایین به سمت بالا باشد. یعنی اول روح به جماد، سپس از جماد به گیاه، از گیاه به حیوان و از حیوان به انسان منتقل می شود که به این تناسخ صعودی گفته می شود؛ در صورتی که فرمول سابق معکوس شود، تناسخ نزولی محقق می شود. مرحوم سبزواری در ادامه با ضرب این دو قسم در اقسام دیگر، در نهایت شانزده قسم نشان می دهد. از نظر فیلسوفان مسلمان تمامی اقسام شانزده گانه مردود و باطل است. اما این تفکیک ها در عرفان هندی وجود ندارد.

_ از نظر معناشناسی، تناسخ یعنی انتقال نفس یا روح از بدنی به بدن متباین و منفصل در دنیا؛ از اخس به اشرف یا از اشرف به اخس. در این تعریف عناصری وجود دارد: اولاً، باید روح از کالبدی به کالبد دیگر منتقل شود؛ ثانیاً، کالبد دوم باید کالبدی دیگر و منفصل باشد؛ ثالثاً، این انتقال باید در دنیا محقق گردد. بنابراین اگر ظرف انتقال دنیا نباشد، تناسخ نخواهد بود. بر این اساس می توان گفت که اگر انتقالی صورت نگیرد یا انتقال به کالبد منفصل نباشد یا این که انتقال در دنیا صورت نگیرد، تناسخ نخواهد بود و طبعاً هیچ یک از این موارد محال و باطل هم نیست.

یکی از معارف عمیق قرآنی و اسلامی این است که انسان در دنیا ظاهری دارد و باطنی. با مرگ انسان، باطن او ظهور می یابد و تمامی ملکات و صفات باطنی که در دنیا با اختیار و اراده خود کسب کرده است، در آخرت متجلی خواهد شد. بر اساس تعریفی که از تناسخ به دست آمد، می توان گفت که ظهور ملکات باطنی و نفسانی در قیامت هیچ ارتباطی به تناسخ ندارد؛ زیرا از یک سو هیچ انتقالی صورت نگرفته است، چه رسد به این که انتقال از کالبدی به کالبد دیگر باشد و از سوی دیگر، ظهور ملکات باطنی و نفسانیات درونی در ظرف قیامت و آخرت تحقق می یابد، در حالی که در تناسخ انتقال در دنیا محقق می شد. ظهور ملکات در آخرت با صراحت در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله این که قرآن معتقد است ممکن است باطن انسان به صورت میمون یا سگ باشد، اما انسان در دنیا از آن غفلت کرده و در قیامت همین باطن جلوه کند. مثل "ما به آن ها گفتیم: بوزینگانی شوید و رانده شدگانی"(بقره/65) یا "گوید ذلیلانه در آن جا ساکت و دور گردید و هرگز با من سخن نگویید"(مؤمنون/108).

_ استدلال های متعددی در جهت ابطال تناسخ بیان شده است که بعضی از آن ها از این قرار است:

دلیل اول: نفس در زمانی از بدنی مفارقت می کند و در زمان دیگر به بدن دیگر می پیوندد. این دو زمان در دو آن صورت می پذیرند که قطعاً متباینند. حال پرسش این است که در فاصله میان این دو آن، گرچه بسیار کوتاه باشد، نفس بدون بدن است و این امر محال است.

دلیل دوم: بر اساس حرکت جوهری در نفس، می توان گفت که نفس نخست بالقوه و به تدریج به سمت فعلیت پیش می رود. حال اگر تناسخ درست باشد، باید نفس از فعلیت به قوه بازگردد و خروج از فعلیت به قوه محال است؛ زیرا فعلیت، وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبدیل نمی شود.

دلیل سوم: نفس موجودی حادث است که در بدن حدوث می یابد. بنابراین در بدن باید تهیأ و آمادگی خاصی باشد. هرگاه تهیأ پدید آمد، نفس از علل مفارق به بدن افاضه می شود. از این روی بدن خاص مقتضی نفسی خاص است. حال اگر تناسخ درست باشد، باید بدن واحد واجد دو نفس باشد؛ یکی نفسی که برای آن تهیأ دارد و دیگری نفسی که از بدنی دیگر می آید. بنابراین لازمه یک نفس در دو بدن، یک بدن دارای دو نفس است و این محال است.

2.اندیشه وحدت: هنگامی که یکی از بزرگ ترین دوره های تفکر در هندوستان به ظهور رسید، صاحبان افکار و خداوندان قریحه در صدد برآمدند برای عالم تفسیری تازه بیان کنند. از پایدارترین نوشته ها، اوپنیشادهاست. این کتاب که غالباً به صورت مکالمات و مفاوضات است، دارای عمق معنا و بیان هایی تازه از واقعیت است. در این کتاب تمایل شدید به عقیده اصالت وحدت مشاهده می شود. پرسش هایی که پی در پی درباره حقیقت، واقعیت، مظهر، هستی، اعمال و افکار بشری مطرح است، انسان را به سوی امری واحد سوق می دهد. اوپنیشادها در یک محور خلاصه می شود و آن این که کل اشیا، چه مادی و چه غیرمادی، چه بشری و چه حیوانی و حتی خدایان، همه و همه در دریای حقیقت وحدت مستغرق هستند. عالم وحدت مافوق عالم محسوسات است و منتهای عالم ماده به شمار می آید. این حقیقت غالباً به "برهمن" تعبیر می شود؛ اما تعریفی روشن و توصیفی روان از آن در دست نیست.

نگاهی تطبیقی به ما می گوید مسأله وحدت در عرفان اسلامی سابقه ای کهن دارد و به دوره پیدایش تصوف اسلامی، یعنی قرن دوم هجری، باز می گردد. البته این مسأله در ابتدا در اندیشه های بایزید، جنید، حلاج و شبلی بیشتر به صورت "وحدت شهود" مطرح است. صوفیان معتقد بودند که سالک در طی طریق توحید به مقامی می رسد که جز واحد را مشاهده نمی کند. در واقع دو چشم او چشم واحدی شده، به واحد حقیقی یعنی مقام ذات احدی دوخته و خیره می شود. عرفان اسلامی در سده های بعد به تکامل و تعالی نزدیک گشت و اندیشه ای والاتر و برتر به منصه ظهور رسید. پیشگام اندیشه وحدت شخصی وجود محیی الدین ابن عربی است. او با نازک اندیشی و ژرف نگری والا وحدت شخصی وجود را مبتکرانه به صحنه آورد و در عرفان نظری خود، آن را استدلالی ساخت. خلاصه ای از این دریافت و اندیشه بسیار عمیق، پیچیده و بلند بدین شرح است:

ابن عربی معتقد است که حقیقت وجود اصیل است و منشأ جمیع آثار. این حقیقت خیر محض و واحد به وحدت شخصی است. حقیقت وجود دارای وحدت عددی و ماهوی نیست، بلکه وحدت او لابشرط مقسمی است که حتی قید اطلاق هم ندارد. حقیقت وجود بساطت محض داشته، صرف الوجود است. این حقیقت بحت و محض دارای شؤون، اطوار، تجلیات و مظاهر است که در موطن علم و حضرت علمیه حق به صورت اعیان ثابته ظهور می یابد و در عالم عین صورت تحقق و کسوت وجود خارجی به خود می گیرد؛ بنابراین کثرت مربوط به مجالی و مظاهر است. این کثرت پندار و موهوم نیست تا از آن کفر لازم آید. لذا حقیقت صرف و محض وجود واحد است و او قائم به ذات و مهیمن بر تمام ماسواست. پس او حق و حق خداست.

ابن عربی برای این مدعا دلایلی هم ارائه می کند که می توان آن را در کتاب معروفش، فصوص الحکم، در فص های ادریسی، اسماعیلی و اسحاقی یافت. از جمله این که در فص اسماعیلی می گوید: "فما فی الوجود مثل، فما فی الوجود ضد. فان الوجود واحده و الشیء لا یضاد نفسه"؛ در وجود مثل نیست. همچنین وجود ضد ندارد؛ زیرا چیزی ضد خودش نیست و هرچه مثل و ضد ندارد، واحد است. پس وجود واحد شخصی است. استدلال های دیگری هم این مدعا را یاری می کند که در کلمات شاگردان و شارحان ابن عربی به ویژه قیصری و صائن الدین ابن ترکه اصفهانی یافت می شود.

برای روشن شدن مسأله غامض و پیچیده وحدت شخصی وجود، مثال های متعددی بیان شده است. یکی از آن ها مثال تابش نور بر آبگینه های مختلف است. هنگامی که آبگینه هایی با رنگ ها و اوضاع مختلف در برابر آفتاب قرار می گیرند، نور آفتاب بر آن آبگینه ها می تابد و از هر یک رنگی خاص که با دیگری متفاوت است، ساطع می شود. در حالی که نور آفتاب که به همه تابیده است، واحد است.

آفتابی در هزاران آبگینه تافته   پس به رنگ هر یکی تا بی عیان انداخته

جمله یک نور است لیکن رنگ های مختلف   اختلافی در میان این و آن انداخته

مثال دیگر شراب و جام است. از کمال شفافیت جام و لطافت شراب، جام و شراب هر دو در چشم یک چیز می نمایند. در صورتی که عقل می داند آن ها دو چیزند.

از صفای می و لطافت جام   در هم آمیخت رنگ جام و مدام

همه جام است و نیست گویی می   یا مدام است و نیست گویی جام

اگر چهره ای واحد در آینه های متعدد رخ نماید، آیینه ها هر یک اندازه خصوصیت خود آن چهره را نمایان می کنند؛ در حالی که چهره واحد است. بنابراین مثال ظهور چهره در آینه های مختلف هم می تواند تا حدی وحدت شخصی وجود را نشان دهد.

معشوقه یکی است لیک بنهاده به پیش   از بهر نظاره صدهزار آینه بیش

در هریک از آن آینه ها بنموده   بر قدر صقالت و صفا صورت خویش

آب دریا به صورت های مختلف در می آید. چون دریا با حرارت شود بخار می شود، اگر بخار متراکم گردد، ابر حاصل آید و اگر ابر فروچکد، باران ببارد. اگر باران جمع شود به صورت سیل درآمده، به دریا می پیوندد؛ در حالی که همه آب دریاست و همه صورت های مختلف یک چیز واحد است.

هر نقش که بر تخته هستی پیداست   آن صورت آن کسی است کان نقش آراست

دریای کهن چون برزند موجی نو   موجش خوانند و در حقیقت دریاست

مثال های دیگری نظیر ظهور الف در صور حروف یا ظهور عدد یک به صورت اعداد مختلف ارائه شده است، ولی تمامی مثال ها در پی ارائه این حقیقت عمیقند که امر واحدی است که به صورت های مختلف ظهور می کند. پس کثرت از مظاهر است و اصل حقیقت وحدت محض دارد. بنابراین وجود حقیقت واحد شخصی است و ماسوا مجالی، مظاهر و ظلال اوست.

به مسأله وحدت نگاهی قرآنی هم می توان داشت. تعبیر آیه و آیات حدود 380 بار در قرآن مطرح شده است که در برخی موارد، آیات تکوینی مراد است. یعنی در قرآن، عالم هستی به آیه تعبیر شده است. آیه یعنی علامت و علامت یعنی چیزی که چیز دیگری را نشان می دهد. بهترین معادل آیه در زبان فارسی آینه است؛ زیرا آینه را از آن جهت آینه گفته اند که چیز دیگری را (تصویر و عکس) می نمایاند. براین اساس باید گفت عالم هستی و از جمله وجود انسان فقط و فقط یک حیثیت دارد و آن نشان دادن دیگری است و آن دیگری، موجودی جز خدا نیست. نتیجه جالبی که از این مطلب به دست می آید این است که جهان هستی هیچ حیثیت و هویتی غیر از آیه بودن و خدا نمودن ندارد. بنابراین قرآن ماسوا را به عنوان "مسبح" (حدید/1)، "حامد" (اسراء/44)، "آگاه به نماز" (نور/41)، "رسول حق" (رعد/13)، "اهل خشیت از خدا" (بقره/74) و "ساجد" (رحمن/6) و خلاصه بنده، آیه، علامت، وجه الله و آینه تمام نمای حق معرفی می کند.

حاصل آن که ماسوا و جهان هستی، آیه است و آینه. حال اگر بخواهیم بگوییم ماسوا موجود است، باید به ماسوا نگاهی استقلالی کنیم، در حالی که ماسوا هیچ استقلالی ندارد. بنابراین اگر گفته می شود ماسوا موجود نیست، نمی خواهند بگویند معدوم است، بلکه می خواهند این سخن بلند قرآنی را به ما یادآور شوند که وجود قابل انتساب به ماسوا نیست و این است معنای دقیق و عمیق وحدت شخصی وجود.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ