سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 63
کل بازدید : 360102
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


روشنفکران مذهبی رهبران عصر غیبت اند به تعبیر شریعتی. متولیان دین نیستند عالم دینی نیستند وظیفه شان آگاهی بخشی و دادن خودآگاهی است. از همین رو رسالت تحقق پروژه اصلاح دینی بر عهده آنان است. اصلاح دینی، انقلاب در اذهان دینداران، چرا که نمی توان جامعه پیشرفته ساخت با تکیه بر افراد عقب مانده؛ نمی توان دین عقب مانده داشت و با راندن آن به خانه، جامعه نو ساخت. دین را و دینداری را باید به صحنه آورد و در کشاکش منازعات اجتماعی و فرهنگی تصفیه کرد. شریعتی اصلاح دینی را تبدیل به یک پروژه اجتماعی می کند، نه به قصد ایجاد یک حکومت مذهبی که با آن مخالف است. نقل می کنم: «چرا که حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. و در اسلام عمال حکومت مذهبی در جامعه اسلامی وجود ندارد. در اسلام میان مردم و خدا واسطه نیست. مفسر رسمی، جانشین رسمی، شفیع و واسطه رسمی وجود ندارد. همه سربازند و در عین حال مبلغ خلق و رابط با خالق و متفکر منفرد و مستقل و مسؤول اعمال و عقاید و مذهب خویش. این است آن بعد اندیویدوآلیستی و لیبرالیسم انفرادی اسلام که آمریکا افتخار خود را در انتساب دروغین خود بدان مکتب می داند و این است مبنای دموکراسی انسانی که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تأمین می شود.» ادامه دارد البته من، مصلحت نیست، بقیه اش را نمی خوانم. فقط رفرانسش را خدمتتان عرض می کنم. مجموعه آثار 22، صفحه 206. بنابراین شریعتی اصلاح دینی را تبدیل به یک پروژه اجتماعی می کند، نه به قصد ایجاد حکومت مذهبی بلکه برای ساختن انسانی آزاد، مختار و مؤمن. حال ببینیم که این دعوت مسأله ساز، این پروژه آرمانی تا کجا و چگونه در جامعه ما پذیرفته شد و انعکاس یافت؟ جامعه روشنفکری زمانه ما از آن چه فهمید؟ مردم ما از آن در حافظه چه نگاه داشتند؟ جوانان دیروز که برخی از اصحاب قدرت شدند و برخی قربانی آن، از این میراث چه برگرفتند؟ جوانان امروز چه می توانند برگرفت؟ در این سه دهه، سه نوع نقد و بررسی نسبت به افکار شریعتی انجام گرفته است. دهه پنجاه، عمده ترین نقدی که متوجه حرکت شریعتی بود بر محور تحلیل او از مرحله جنبش اجتماعی و اولویت های آن می چرخید. شریعتی اعتقاد داشت برای ایجاد حرکت و سامان دهی جنبش اجتماعی باید به سراغ علل عقب ماندگی های فرهنگی رفت و نهضتی آگاهی بخش و زیربنایی در پرتوی اندیشه ای پویا و بومی به راه انداخت. امپریالیسم و نوکر داخلی آن معلول است و در نتیجه هرگونه طرح اندازی انقلاب اجتماعی منهای کار درازمدت فکری و فرهنگی قبل از آگاهی،‍ فاجعه است. نیروهای انقلابی و فعال سیاسی آن زمان تکیه پررنگ شریعتی را بر کار فکری نشانه ضعف، انحراف و حتی همسویی با نظام می دانستند و بهانه ای برای بی عملی. و از او می خواستند که حرف را کنار بگذارد و دعوت به عمل کند در همین جا. جریانات مذهبی، استحمار ستیزی شریعتی را به جای استعمار ستیزی علم کردند و برخی برای حذف او تا همکاری با نوکر داخلی همان امپریالیسم، رفتند. شریعتی با طرح اصلاح دینی و تصفیه منابع فرهنگی به ستیز با سنت و متولیان رسمی آن برخاسته بود و در نتیجه آماج حملاتی از این سمت و سو نیز شد. پروژه اصلاح دینی او همسویی با سیاست مدرنیزاسیون شاه قلمداد گشت و اتهام او فراموشی دشمن مشترک و پرداختن به دوست و ایجاد شکاف در صفوف متحد مبارزه با نظام حاکم بود. بنابراین انتقاد به شریعتی در این دوره انقلابی نبودن از یک سو و دینداری التقاطی او بود. دینداری که در ستیز با سنت و همسو با سیاست شاهنشاهی فهمیده می شد. دهه 60 ارجاعات جامعه شناسانه به دین از اصالت فلسفی و مبنای ایمانی و شرعی کافی برخوردار نبود. رویکرد ایدئولوژیک، رویکردی عقلانی، سکولار و افسون زدا بود و از دین و دینداری، سنت و شرع چیزی به جا نمی گذاشت و به همین دلیل در این دهه هیچ حرف و سخنی از شریعتی نیست و برگزاری مراسم گرامی داشت او بیشتر به برگزاری مراسم تعزیه در عصر رضاشاهی می مانست و فقط قلیلی وفادار در این سوی دیوار نام او را زمزمه می کردند؛ پچ پچی و ذکری. بنابراین انتقاد او در این دوره، انقلابی نبودن و غرب زده بودن اوست. و اما دهه 70، در این دهه با دگردیسی منتقدین دیروز، ما شاهد چرخش انتقادات به شریعتی هستیم او که تا دیروز اتهامش غرب زدگی، رویکرد عقلانی و افسون زدا به دین، نفی واسطه ها میان انسان و خدا، نقد نهاد رسمی مذهب، کم رنگ کردن سلطه سنت، نفی حکومت مذهبی، نشاندن روشنفکر دینی به جای متولیان دین در عصر غیبت بود اتهام اصلی اش می شود غرب ستیزی، دعوت به انقلاب در نتیجه خشونت گرا، نفی دموکراسی و اثبات نظام ولایی، ایدئولوژیک در نتیجه بنیادگرا، تئوریسین بازگشت به خویش در نتیجه متشرع. این انتقادات عمدتاً از سوی نسلی است که از دهه 50 پا به پای انقلاب و قدرت آمده است و در این نقد و بررسی آثار شریعتی در حقیقت به نقد و بررسی تجربه فکری اجتماعی خود می پردازد. از این رو آشنایی با این انتقادات دریچه ای می گشاید به سه دهه تاریخ دینداری، روشنفکری و تحولات اجتماعی فرهنگی در ایران و در نتیجه بسیار میمون و مبارک است اما در این نقد و بررسی شریعتی باز هم ناشناخته می ماند. آن نسل هنگامی که انقلابی بود شریعتی را غیر انقلابی می دید غرب ستیز که بود شریعتی را غرب زده می پنداشت. اصلاح طلب که شد شریعتی را یک شورشی انقلابی احساساتی معرفی کرد. غرب گرا که شد شریعتی را غرب ستیز نامید. هنگامی که متشرع و بنیادگرا شد شریعتی متفکری التقاطی و سکولار بود. مدرن که شد شریعتی را بنیادگرا معرفی کرد. در این رفت و آمد میان تجربه خود و اندیشه شریعتی یک چیز روشن است و آن این که شریعتی پا به پای جامعه خود زندگی کرده و به جلو آمده است اما نقدی که می توان بر این نقدها زد این است که میان اندیشه های شریعتی و تجربه اجتماعی فکری انقلاب و تجربه قدرت در 20 سال اخیر این همانی و همذات پنداری صورت می گیرد؛ گاه عامدانه و مغرضانه، گاه از سر صدق، گاه از سوی مشارکین در قدرت، گاه از سوی مخالفین آن. و این است که در بسیاری از اوقات تسویه حساب با گذشته خود رنگ و بوی تسویه حساب با شریعتی را می گیرد. در پیروی از شریعتی نیز ما شاهد چنین رویکرد گزینشی هستیم جوان که بودیم و انقلابی در شریعتی یک انقلابی عملگرا می دیدیم از اصحاب قدرت که شدیم شریعتی را تئوریسین امت و امامت و حکومت ولایی معرفی کردیم؛ تئوریسین بازگشت به خویش و آن را به حساب هویت گرایی بنیادگرایانه گرفتیم و امروز سرخورده از سیاست، سرخورده از دین سیاسی، سرخورده از دینداری که ابزار حکومت می شود شریعتی را یک عارف رمانتیک هنرمند می بینیم و نه بیش. راست است این ها همه هست و این همه، شریعتی نیست. حدیث ما و شریعتی حدیث فیل مولوی است. ما مجبوریم برای شناخت شریعتی به سراغ خود او برویم نه به وجهی که در نگاه های متکثر و آدم های متحول پیدا کرده است. گفتیم که اندیشه شریعتی اندیشه زندگی است چند ساحته، چند لایه و چند ضلعی است. و نمی توان آن را به یک بعد تقلیل داد و از آن سخن گفت دعوت او را به مذهب در پرتوی خودآگاهی و جهان آگاهی باید فهمید و این است مرز او با بنیادگرایی. دعوت او را به مسؤولیت اجتماعی و مبارزه در پرتوی اندیشه و تفکر باید فهم کرد، این است تفاوت او با رادیکالیسم در روش. دعوت او را به آزادی در پرتوی عشق به عدالت باید شنید و این است مرز او با لیبرالیسم. دعوت او را به آزادی و عدالت در پرتوی عرفان باید فهمید و این است مرز او با مدرنیته غربی. دعوت او را به عرفان در پرتوی عشق به مردم باید گرفت و این است مرز او با زاهد. می بینیم که پیروی از او کار سخت و نفس گیری است سطح توقعات او از ما زیاد است. شریعتی در جست و جوی انسان کامل است راه دیگر است؛ نه راه میانه که میان مایگی است. این است که نمی توان پیرو شریعتی بود و بر ظلم به نام دین چشم بربست. نمی توان پیرو شریعتی بود و بر فقر به نام آزادی خواهی چشم بربست. نمی توان پیرو شریعتی بود و بر عقب ماندگی و جهل به نام هویت ملی چشم بربست. نمی توان پیرو شریعتی بود و بر بی معنایی و تقلید به نام جهان مدرن چشم بربست. شریعتی ما را آزاد، آگاه، عدالت طلب و اصیل می خواهد و این دعوتی است اتوپیایی، آرمانی و به همین دلیل به کار روزگار ما می آید. به کار این روزگاری که الگوها همه مندرس شده، همه بت ها شکسته، همه وعده ها توخالی، همه بهشت ها جهنم، همه آرزوها یأس و نسلی ساخته در به در، نسلی که قرار بود مکتبی باشد، دیندار، انقلابی، نه شرقی، نه غربی و امروز در جست و جوی فرار است هرجا که این جا نیست. و اما این نسل دیگر چرا به سراغ شریعتی می رود؟ پاسخ ما را خود شریعتی 30 سال پیش داده است: «من همه امیدم برای آینده این ملت به همین هاست همین بی قالب های آزاد و آگاه و تشنه. این هایند که هنوز قدرت انتخاب را از دست نداده اند و این بزرگ ترین سرمایه آنان است. اینان روشنفکران بی قالب و تعیین نشده و تیپ های استانداردیزه و پیش بینی نشده اند.» شریعتی به این روح های غیر استاندارد و پیش بینی نشده اعتماد کرد و اعتماد آن ها را به دست آورد. این است که گرچه شریعتی بر گردن این نسل حق دارد، این نسل نیز به گردن او حقی دارد. نسلی که با سماجت در دوست داشتن او نگذاشت که اندیشه هایش به مرده ریگ بدل شود. در مراجعه گسترده به آثار او به بزرگ ترها جسارت سخن گفتن دوباره از شریعتی را بخشید. سیاستمداران را که متکی بر آرا و آمار موضع می گیرند، مجبور ساخت که پس از دو دهه سکوت، بار دیگر به یاد شریعتی بیفتند. راستی چه کسی پیش بینی می کرد که این کودکان دهه 60، 20 سال بعد، راه را برای طرح دوباره شریعتی باز کنند؟ می بینیم شریعتی سه نسل است که دست از سر ما بر نمی دارد. همه را گرفتار می کند. نزدیکی با او مشکل ساز است. دوری گزیدن از او و بایکوتش مشکل ساز است. تقرب به او از سر کذب رسوایی به بار می آورد. دوری جستن، از سر تزویر افشاگر است. همین است که وکیل مدافع نمی خواهد. خودش ابزار دفاع از خویش و ابزار نقد خود را داراست و جذابیت او از همین روست. شریعتی تنها متفکر مسلمانی است که مدام خود را با مردم خویش در میان می گذارد. دیگران را در کشمکش های خود سهیم می سازد. ما را به دنیاهای تو در توی حیات خود راه می دهد. از ضعف خود، از تردیدهایش و از تنهایی هایش با ما سخن می گوید. در پشت هیچ پرچمی، هیچ عنوانی، پنهان نمی شود تا آزاد بماند. شریعتی معلم اخلاق نیست. پارسای دیر و عابد خلوت نشین نیست. رهبر نیست. قهرمان نیست. دغدغه نام و نان ندارد. از رنگ و پوست خودمان است. به ما شبیه است. ما را یاد خودمان می اندازد. دست ما را می گیرد و به همه ساحت های بودن از کویر تا اجتماع و دنیاهای پرمعنا می برد. بله، شریعتی اندیشمندی است انقلابی. انقلابی بودن در او یک روحیه است و متفکر بودن او یک پروژه. انقلابی بودن در او داشتن انگیزه و امیدوار بودن است؛ میل به تغییر است و اندیشه او راهنمای این تغییر و چشم انداز امید. این است که در این عصر سازندگی بر خلاف تصور غالب، ما بیشتر از همیشه به او نیازمندیم. چرا که نمی توان دست ها را بست، امیدها را گرفت، اندیشه ها را کور کرد و گفت که بساز. اما شاید، شاید در پرتو این دعوت بتوان از این نسل در به در خواست که نرو، بمان، بساز و تغییر ده. والسلام






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ