سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 63
کل بازدید : 360076
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


چون وارد شد حضرت امام رضا علیه السلام بر مأمون، امر کرد مأمون، فضل بن سهل را، که جمع کند اصحاب مقالات را، مانند جاثلیق، که رئیس نصارا است، و رأس الجالوت، که بزرگ یهود است. رؤسای صابئین، ایشان کسانی هستند که گمان می کنند بر دین نوح علیه السلام می باشند. هِربِذ اکبر که بزرگ آتش پرستان باشد، اصحاب زردشت، نسطاس رومی و متکلمین را، تا بشنود کلام آن حضرت و کلام ایشان را، پس جمع کرد فضل، به راحتی ایشان را و آگاه نمود مأمون را به اجتماع ایشان.مأمون گفت: ایشان را نزد من حاضر کن. پس چون حاضر گردیدند نزد او، مرحبا گفت. نوازش کرد ایشان را و گفت: من شما را جمع آوردم برای خیر. دوست دارم که مناظره کنید با پسر عموی من. این مرد که از مدینه بر من وارد شده است. پس هر گاه صبح شود، حاضر شوید نزد من. احدی از شما تخلف نکند. گفتند: اطاعت، ای امیرالمؤمنین! ما فردا صبح حاضر خواهیم شد.

راوی گوید: ما در ذکر حدیثی بودیم نزد حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام، که ناگاه یاسر که متولی امر حضرت رضا بود، داخل شد و گفت: ای سید و آقای من، امیرالمؤمنین سلام به شما می رساند و می گوید: برادرت فدایت شود! جمع شده اند اصحاب مقالات، اهل ادیان و متکلمان از جمیع ملت ها نزد من. اگر میل داشته باشی گفت و گو با آن ها را، فردا صبح نزد ما بیا. اگر کراهت داری، مشقت بر خودت قرار مده. اگر میل داری ما بیاییم به نزد تو، آسان است بر ما. حضرت به او فرمود: به مأمون بگو که من می دانم اراده تو را. من فردا صبح ان شاء الله در مجلس تو می آیم. راوی گوید: چون یاسر رفت، حضرت رو کرد به ما و فرمود: ای نوفلی... آیا دوست می داری بدانی مأمون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود؟ عرض کردم: بلی! فرمود: در وقتی که بشنود دلیل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ایشان و بر اهل انجیل به انجیل ایشان و بر اهل زبور به زبور ایشان و بر صابئین به زبان عبرانی ایشان و بر آتش پرستان به زبان فارسی ایشان و بر رومی ها به زبان رومی ایشان و بر اهل مقالات به لغت های ایشان. پس چون که بند آوردم زبان هر صنفی را و باطل کردم دلیل آن ها را. هر یک واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند. در آن وقت مأمون داند مکانی که او راه آن را در پیش دارد، استحقاق آن ندارد. پس در آن وقت پشیمان می شود. و لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم.

پس چون که صبح شد، فضل بن سهل آمد و عرض کرد به آن جناب: قربانت شوم! پسر عمویت منتظر توست. قوم جمعیت کرده اند. پس چیست رأی تو در آمدن؟ حضرت فرمود: تو پیش می روی. من هم بعد می آیم، ان شاء الله. پس از آن وضو گرفت، وضوی نماز... پس از آن بیرون رفت. ما با او بیرون رفتیم، تا این که بر مأمون داخل شدیم. دیدم مجلس مملو است از مردم... پس چون حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون نشستند. همه ایستاده بودند، تا این که امر فرمود و همه نشستند. مأمون پیوسته رویش به آن جناب بود. با او گفت و گو می کرد تا یک ساعت. پس از آن رو کرد به جاثلیق، عالم نصارا و گفت: ای جاثلیق، این پسر عموی من، علی بن موسی بن جعفر از اولاد فاطمه، دختر پیغمبر ما، فرزند علی بن ابیطالب است. من دوست می دارم که با او تکلم کنی و محاجه نمایی و با انصاف با او رفتار کنی.

جاثلیق گفت: ای امیرالمؤمنین، چگونه من محاجه کنم با شخصی که دلیل می آورد بر من به کتابی که من منکر آن کتاب هستم و به پیغمبری که من ایمان به آن پیغمبر نیاورده ام؟

امام رضا فرمود: ای نصرانی، اگر حجت و دلیل آورم بر تو به انجیل تو آیا اعتراف به آن می کنی؟

جاثلیق گفت: آیا قدرت دارم بر رد آن چه در انجیل ثبت شده است؟ بلی سوگند به خدا که اقرار می کنم به آن.

امام رضا فرمود: سؤال کن از آن چه خواهی و فهم کن جواب آن را.

جاثلیق گفت: چه می گویی در نبوت و پیغمبری عیسی و کتاب او؟ آیا چیزی از این دو را انکار می کنی؟

امام فرمود: من اقرار می کنم به نبوت عیسی و کتاب او و آن چه را که بشارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار کردند. قبول ندارم نبوت و پیغمبری هر عیسی را که اقرار نکرد بر پیغمبری و نبوت محمد و به کتاب او و بشارت و مژده نداد به آن، امت خود را.

جاثلیق گفت: آیا چنین نیست که قطع احکام به دو شاهد عادل می شود؟

امام فرمود: بلی چنین است.

جاثلیق گفت: پس دو شاهد اقامه کن از غیر اهل مذهب خود، به نبوت محمد، از کسانی که در مذهب نصرانیت شهادتشان مقبول باشد. آن گاه سؤال کن مثل این را از غیر اهل مذهب ما.

امام فرمود: ای نصرانی، الآن از راه انصاف آمدی. آیا قبول نمی کنی از من، عدل مقدم نزد مسیح، عیسی بن مریم را؟

جاثلیق گفت: کیست این عدل؟ نام ببر او را برای من.

امام فرمود: چه می گویی در حق یوحنّای دیلمی؟

جاثلیق گفت: به به! ذکر کردی کسی را، که دوست ترین مردم است نزد مسیح.

امام فرمود: قسم می دهم تو را آیا در انجیل هست که یوحنّا گفت: مرا مسیح خبر داده است به دین محمد عربی و مرا مژده داده است به این که محمد بعد از اوست. من به این خبر حواریون را مژده دادم و آن ها ایمان آوردند به محمد و قبول کردند او را؟

جاثلیق گفت: یوحنّا این مطلب را از مسیح نقل کرده است و مژده داده است به نبوت مردی به اهل بیت و وصی او. لکن مشخص نکرده است که این در چه زمان است و نام آن ها را نگفته است تا من آن ها را بشناسم.

امام فرمود: اگر ما بیاوریم کسی را که قرائت کند انجیل را و بر تو تلاوت کند ذکر محمد و اهل بیت و امت او را، آیا به او ایمان می آوری؟

جاثلیق گفت: بلی، این حرفی است محکم.

امام رو کرد به نسطاس رومی و فرمود: چگونه است حفظ تو، سفر سوم انجیل را؟

عرض کرد: چه خوب حفظ دارم آن را.

پس حضرت رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: آیا انجیل نمی خوانی؟

عرض کرد: بلی، به جان خودم سوگند که می خوانم آن را.  

امام فرمود: پس گوش بگیر از من، سفر سوم آن را. پس اگر در آن ذکر محمد و اهل بیت او و امت اوست، پس شهادت دهید برای من. اگر ذکر نشده است، پس گواهی ندهید برای من. پس آن حضرت سفر سوم را قرائت فرمود، تا رسید به جایی که ذکر پیغمبر شده بود. آنجا حضرت توقف نمود و فرمود: ای نصرانیف به حق مسیح و مادر او، از تو می پرسم، آیا دانستی که من دانا هستم به انجیل؟ عرض کرد: بلی. پس از آن، تلاوت فرمود بر او ذکر محمد و اهل بیت و امت او را. پس از آن فرمود: ای نصرانی چه می گویی؟ این قول عیسی بن مریم است. پس اگر تکذیب کنی آن چه را که انجیل به آن نطق کرده است، پس تکذیب کرده ای موسی و عیسی را...

جاثلیق گفت: من انکار نمی کنم آن چه را که ظاهر شود بر من که در انجیل است و به آن اقرار می کنم.

امام فرمود: گواه باشید بر اقرار او.

پس فرمود: ای جاثلیق، سؤال کن از هر چه خواهی.

جاثلیق گفت: خبر بده به من که حواریون عیسی بن مریم چند نفر بودند؟ همچنین مرا خبر بده از عدد علمای انجیل.

امام فرمود: به دانای حقیقت کار رسیدی. حواریون دوازده نفر بودند. افضل و اعلم ایشان الوقا بود. اما علمای نصارا، سه نفر بودند: یوحنّا اکبر که ساکن بود به اج؛ یوحنّا به قرقیسیا و یوحنّا دیلمی به زجّار. نزد او بود ذکر پیغمبر و اهل بیت و امت او. او کسی بود که بشارت داد امت عیسی و بنی اسرائیل را به آن حضرت.

پس فرمود: ای نصرانی، سوگند به خدا که من مؤمن و تصدیق کننده ام به آن عیسی که ایمان آورده به محمد. ناپسندی نیافتم بر عیسای شما، مگر ضعف او، کمی نماز و روزه او را.

جاثلیق گفت: به خدا قسم فاسد کردی علم خودت را و ضعیف نمودی امر خود را. من گمان نمی کردم تو را، مگر اهل علم اسلام.

امام فرمود: چگونه شده؟

جاثلیق گفت: از این قول تو که عیسی ضعیف، کم روزه و کم نماز بود. حال آن که عیسی هرگز افطار نکرد روزی را و هرگز شبی را نخوابید. همیشه روزها، روزه؛ و شب ها به عبادت قائم بود.

امام فرمود: برای چه کسی نماز و روزه به جا می آورد؟

جاثلیق از جواب آن حضرت گنگ، و کلامش منقطع شد.

امام فرمود: ای نصرانی من از تو مسأله می پرسم.

گفت: بپرس. اگر دانم، جواب می گویم.

امام فرمود: از چه انکار می کنی که عیسی مرده زنده می کرد به اذن خدا؟

جاثلیق گفت: انکار من از آن جهت است که کسی که مرده زنده می کند و کور مادرزاد و پیس را خوب می کند، او خدا و مستحق پرستش است.

امام فرمود: الیَسَع پیغمبر کرده مثل آن چه را که عیسی کرده. روی آب راه رفت. مرده زنده کرد و کور مادرزاد و پیس را خوب کرد. امت او، او را خدا نگرفتند و احدی او را نپرستید. از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده، آن چه از عیسی صادر شده. زنده کرد سی و پنج هزار نفر را، بعد از مردن ایشان به شصت سال. پس رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: ای رأس الجالوت، آیا می یابی در تورات، که ای سی و پنج هزار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند. بخت نصر این ها را از میان اسیران بنی اسرائیل جدا کرد، هنگامی که در بیت المقدس جنگ کرد و آن ها را به بابل برد. پس فرستاد حق تعالی حزقیل را به سوی ایشان. این در تورات است. انکار نمی کند آن را مگر کافر از شما.

رأس الجالوت گفت: ما این را شنیده و دانسته ایم.

فرمود: راست گفتی. پس حضرت فرمود: ای یهودی، بگیر بر من این سفر از تورات را تا من بخوانم. پس آن جناب چند آیه از تورات خواند. آن یهودی اقبال کرده بود به آن حضرت و میل کرده بود به قرائت آن حضرت. تعجب می کرد که چگونه آن جناب این ها را تلاوت می فرماید. پس حضرت رو کرد به آن نصرانی و فرمود: ای نصرانی، آیا این سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بودند یا عیسی پیش از زمان آن ها بود؟

گفت: بلکه آن ها پیش از زمان عیسی بودند.

امام فرمود: طایفه قریش جمعیت نموده، رفتند خدمت رسول خدا. از آن حضرت درخواست کردند که مردگان ایشان را زنده کند. آن حضرت رو کرد به علی بن ابیطالب و فرمود به او: برو در قبرستان و به صوت اعلی نام های طایفه و گروهی که این ها می خواهند بر زبان جاری کن که: ای فلان! ای فلان! ای فلان! محمد رسول خدا به شما می فرماید: برخیزید به اذن خداوند عزّ و جل. امیرالمؤمنین چنان کرد که آن حضرت فرموده بود. پس برخاستند مردگان، در حالی که خاک از سر خود می افشاندند. پس طایفه قریش رو کردند به آن ها و از ایشان می پرسیدند امور ایشان را. پس خبر دادند ایشان را، که محمد مبعوث به نبوت شده. گفتند: ما دوست می داشتیم که ما درک می کردیم آن حضرت را و ایمان به او می آوردیم.

پس حضرت رضا فرمود: پیغمبر ما خوب کرد کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را. حیوانات، مرغان، جن و شیاطین با او تکلم کردند. ما او را خدا نگرفتیم. ما انکار نمی کنیم فضیلت احدی از این پیغمبران را؛ اما نه آن که خدایش بدانیم. شما که عیسی را خدا می دانید، چرا الیسع و حزقیل را خدا نمی دانید؟ حال آن که این دو نفر هم مثل عیسی بودند در مرده زنده کردن و غیر آن. به درستی که گروهی از بنی اسرائیل از شهرهای خود فرار کردند، به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن. پس حق تعالی همه آن ها را در یک ساعت هلاک کرد. اهل قریه ای که این ها در آن جا مردند، دیواری گرداگرد آن ها ساختند. پیوسته چنین بود تا این که استخوان های آن ها ریزه ریزه شد و پوسید. پس گذشت به ایشان پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل. تعجب کرد از آن ها و از بسیاری آن استخوان های پوسیده. پس از جانب پروردگار وحی رسید به آن پیغمبر که میل داری زنده کنم این ها را تا آن ها را انذار کنی؟ عرض کرد: بلی پروردگارا. وحی رسید که آن ها را بخوان و فریاد کن. آن پیغمبر گفت: ای استخوان های پوسیده برخیزید به اذن خدا. پس به یک مرتبه زنده شدند، در حالتی که خاک ها را از سر خود می افشاندند. به درستی که ابراهیم خلیل الرحمان گرفت چهار مرغ و آن ها را ریزه ریزه کرد. هر جزیی را بر سر کوهی نهاد. پس از آن، ندا کرد به آن مرغان. یک مرتبه همه به سوی او آمدند. موسی بن عمران با هفتاد نفر از اصحاب خود، که آن ها را برگزیده بود از میان قوم، رفتند به سوی کوه. پس گفتند به موسی، تو خدا را دیده ای. بنما به ما، او را، همچنان که تو دیده ای او را. موسی فرمود: من ندیده ام او را. گفتند: ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا این که آشکارا خدا را به ما بنمایی. پس صاعقه آن ها را فروگرفت و همگی سوختند. موسی تنها ماند. عرض کرد: پروردگارا من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و با آن ها آمدم. اکنون تنها مراجعت کنم؟ چگونه قوم من، مرا تصدیق خواهند کرد اگر این خبر را به آن ها دهم؟ پس حق تعالی همه ایشان را زنده نمود، بعد از مردن ایشان.

ای جاثلیق، تمام این ها را که از برای تو ذکر کردم، قدرت نداری بر ردّ هیچ یک از آن ها، زیرا این ها در تورات و انجیل و زبور و قرآن مذکور است. پس اگر هر کس زنده کند مرده ای را و خوب کند کور مادرزاد، پیس و دیوانگان را، سزاوار پرستش است، نه خدا. پس تمام این ها را خدایان خود بگیر. چه می گویی؟

جاثلیق عرض کرد: قول، قول توست. حق می گویی. لا اله الا الله.




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ