ماذا علی المُشتَمِّ تربتَ احمدٍ أن لایشُمُّ مَدَی الزمانِ غوالیا
سزاوار است که کسی که خاک احمد را بویید در طول روزگار عطری نبوید
قل للمغیّبِ تحتَ اثوابِ الثّری اِن کنتَ تسمعُ صرختی و ندائیا
بگو به آن نهان شده در جامه های خاک اگر ناله و ندایم را می شنوی
صُبَّت علیّ مصائبٌ لو آنّها صُبَّت علی الایّام صرنَ لیالیا
ناگواری هایی بر من وارد شد که اگر بر روزها وارد می شد، شب می شدند
فاذا بَکَت قمریّهٌ فی لیلها شجناً علی غُصنٍ بَکَیتُ صباحیا
پس چون شبانگاه مرغی بر شاخساران بگرید من سحرگاهان می گریم
فلَاَجعَلَنَّ الحزنَ بعدکَ مونسی و لَاَجعَلَنَّ الدَّمعَ فیکَ وِشاحیا
و غم و اندوه را پس از تو مونس خویشتن قرار می دهم و اشک بر تو را زیور خود.