پدر سعید، در اوج فعالیتهای سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) در کردستان و ایجاد پایگاهها و شبکههای مخفی اسرائیل در این منطقه، به رهبری یعقوب نیمرودی، مدیرکل آموزش و پرورش کردستان بود و در همین زمان به بهانه معالجه به اسرائیل سفر کرد. در آن زمان، عوامل مورد اعتماد موساد را در مناصبی چون مدیرکلی آموزش و پرورش کردستان میگماردند. ارتشبد فردوست در خاطراتش فعالیت گسترده نیمرودی و موساد در کردستان را شرح داده است. یعقوب نیمرودی قاچاقچی بزرگ اشیاء عتیقه و آثار باستانی ایران و دلال بزرگ اسلحه و دوست سِر شاپور ریپورتر بود. او مالک خبرگزاری و روزنامه معاریو (اسرائیل) و پدر اوفر نیمرودی، سردبیر این روزنامه، است که حتی در اسرائیل نیز به عنوان «تبهکار» شهرت گسترده دارد. نیمرودیها، پدر و پسر، با گوزینسکی و مافیای یهودی روسیه پیوند نزدیک دارند.
سعید امامی در سال 1355 برای تحصیل به آمریکا رفت. در آن زمان یکی از داییهای او، بهنام سرهنگ سلطان محمد اعتماد، وابسته نظامی حکومت پهلوی در واشنگتن بود. سعید زیر نظر او زندگی و تحصیل در آمریکا را آغاز کرد و برای تحصیل در یکی از رشتههای مهندسی به دانشگاه شهر استیل واتر در ایالت اوکلاهما رفت. او در استیل واتر عضو کنفدراسیون «سیس» CIS)) شد. این در زمانی است که «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» به دلیل اختلافات ایدئولوژیک متلاشی شده و هر گروه و حزب سیاسی سازمان دانشجویی خاص خود را پدید آورده بود. بیشتر این گروههای ایدئولوژیک دانشجویی میکوشیدند نام «کنفدراسیون» را حفظ کنند. «سیس» دارای گرایشهای مائوئیستی بود و تشکل دانشجویی سازمان انقلابی توده (هودار چین) بهشمار میرفت. فضای سیاسی آن روز بهگونهای بود که امکان نداشت کسی بدون تعلق ایدئولوژیک به یک گروه یا جریان سیاسی عضو سازمان دانشجویی وابسته به آن شود. دانشجویان مسلمان عضو «انجمن اسلامی» بودند، هواداران حزب توده عضو «ادیسی» (سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات ایران)، هواداران «اتحادیه کمونیستها» عضو کنفدراسیون دانشجویی معروف به «احیا»، هواداران سازمان انقلابی (حزب رنجبران بعدی) عضو «سیس» و غیره. بنابراین، سعید امامی در سالهای 1355- 1356 قطعاً، در ظاهر، مائوئیست و هوادار سازمان انقلابی توده بود. بعدها، آقای سعید حجاریان اعلام کرد وی سعید امامی را برای عضویت در وزارت اطلاعات گزینش کرده و مطلع بوده که سابقه عضویت در «کنفدراسیون» دارد؛ ولی چون در کنفدراسیون همه نوع دانشجو، از جمله مذهبیها، نیز فعالیت میکردند به این امر اهمیت نداده است. این سخن آقای حجاریان کذب محض است. سعید امامی در دوران پس از تلاشی و تجزیه «کنفدراسیون» به فعالیت در «سیس» (کنفدراسیون دانشجویی وابسته به سازمان مائوئیستی انقلابی توده) پرداخت و امکان نداشت به گرایشهای مائوئیستی تظاهر نکند. در این زمان، دانشجویان مسلمان در چارچوب انجمنهای اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا فعالیت گسترده داشتند. فعالیت سعید امامی در میان مائوئیستهای شهر استیل واتر مأموریت نفوذی از سوی اف. بی. آی. بود. در درون آمریکا «سیا» حق فعالیت ندارد و اف. بی. آی. در کلیه تشکلهای صنفی، از جمله دانشجویی، و قومی و غیره دارای مأموران نفوذی از جنس خود آنان است. این مأموران پس از خروج از آمریکا و بازگشت به موطنشان به «سیا» وصل میشوند. امروزه میدانیم که حفیظ الله امین، رئیسجمهور حکومت کمونیستی افغانستان، در دوران تحصیل در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) وضعی مشابه با سعید امامی داشت و مدتی پس از بازگشت به کشورش با حمایت سیا در افغانستان به قدرت رسید.
بعدها، زمانی که فیلم اعترافات متهمان قتلهای زنجیرهای آماده پخش از سیما بود، همان فیلمی که هیچگاه پخش نشد، عباد در دفتر خود در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملّی نشانم داد. با استهزا گفت: «ببین با شکنجه چه مزخرفاتی به دهان متهمان گذاشتهاند. فهیمه درّی، همسر سعید امامی، اعتراف کرده که در آمریکا مأمور نفوذی اف. بی. آی. در میان دانشجویان ایرانی بوده در حالیکه باید میگفت مأمور نفوذی سیا بوده است.» من، پس از دیدن اظهارات فهیمه درّی نجفآبادی، برای عباد همین مسئله را، غیرقانونی بودن فعالیت سیا در درون آمریکا که رسوایی واترگیت و سقوط دولت نیکسون را سبب شد، شرح دادم و گفتم: «اتفاقاً این نکته دلیل بر صحت اعترافات فهیمه درّی است زیرا یقین دارم هیچ یک از بازجویان این مسئله ظریف را نمیدانند تا به این خانم القاء کنند. اگر القاء بود باید طبق گفته شما فهیمه درّی خود را "نفوذی سیا" در میان دانشجویان ایرانی میخواند.» عباد از این پاسخ من شوکه شد.
در آن زمان، منصور رفیعزاده سرپرستی ساواک را در آمریکا به دست داشت. رفیعزاده از پیروان دکتر مظفر بقایی کرمانی است که با توصیه بقایی به دوست صمیمیاش، سرلشکر حسن پاکروان (رئیس وقت ساواک)، به آمریکا اعزام شد و در دانشگاه هاروارد همکاری با «سیا» را، در مسائل مربوط به ایران، آغاز کرد. بقایی همان شخصیت مرموز و متنفذ سالهای جنبش ملّی شدن صنعت نفت است که امروزه دکتر سید محمود کاشانی، به کمک آقای حسینیان، برای تطهیر او میکوشند.
رفیعزاده (وابسته امنیتی و اطلاعاتی سفارت ایران) با سلطان محمد اعتماد (دایی سعید امامی و وابسته نظامی سفارت ایران) رابطه نزدیک داشت. به دلیل این رابطه، در اوائل سال 1357، که امواج انقلاب اسلامی در ایران اوج گرفته و پیروزی نهضت امام خمینی برای تمامی ناظران سیاسی مسلم بود، سعید امامی از کنفدراسیون مائوئیستی «سیس» کناره گرفت و عضو انجمن اسلامی ایالت اوکلاهما شد و به سرعت خود را به عنوان عنصری فعال شناسانید. در این زمان سرویسهای اطلاعاتی میکوشیدند عوامل نفوذی خود را به درون انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا و اروپا و سایر نقاط خارج از ایران نفوذ دهند تا پس از بازگشت به ایران در مقامات عالی جای گیرند. چنین نیز شد. علاوه بر سعید امامی، تعدادی نه چندان اندک از اینگونه عوامل نفوذی وارد انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور، بهویژه در آمریکا، شدند. اینان پس از بازگشت به ایران در مناصب حساس جای گرفتند و برخیشان در سالهای پسین به مقامات عالی رسیدند. سعید امامی و سیروس ناصری نمونههایی از این «تازه انقلابیون» و «نومسلمانان» سالهای 1356- 1357 در آمریکا هستند. با بررسی دقیق پیشینه برخی «مقامات» کنونی دارای سابقه تحصیل در آمریکا در زمان انقلاب میتوان شبکه گستردهای از این افراد را شناخت. اسفمندانه باید بیفزایم که هیچ کس به این مسئله مهم و حیاتی برای تداوم انقلاب و موجودیت نظام جمهوری اسلامی توجه نمیکند.
دوستان آن دوران سعید امامی از رفتار عجیب او میگویند و طرحهای افراطی که برای جلب توجه دانشجویان مسلمان عنوان میکرد: گاه نقشه به گروگان گرفتن سفیر اسرائیل را مطرح میکرد و گاه صندوق عقب اتومبیل خود را مملو از اسلحه مینمود به نحوی که دوستانش ببینند. بعدها، با تلاش سعید امامی خاطرات منصور رفیعزاده، با نام شاهد، به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد. این کتاب سراسر لاف و دروغ است و ارزش ترجمه و انتشار در ایران را نداشت. ترجمه و انتشار این کتاب قرینهای است بر علاقه شخصی سعید امامی به منصور رفیعزاده.
با چنین پیشینهای، پس از پیروزی انقلاب، سعید امامی همکاری خود را در آمریکا با واحد اطلاعات نخستوزیری (اداره کل هشتم سابق ساواک، ویژه فعالیتهای ضد جاسوسی علیه بلوک شرق و اتحاد شوروی سابق)، که توسط خسرو قنبری تهرانی و سعید حجاریان اداره میشد، آغاز کرد و سرانجام، توسط سعید حجاریان، به عضویت وزارت اطلاعات درآمد. سعید امامی کار خود را به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل بینالمللی آغاز نمود، بهتدریج با حمایت فلاحیان برکشیده شد و سرانجام به مدت هشت سال معاونت امنیت این وزارتخانه را به دست گرفت.
در این دوران، نام سعید امامی با حوادثی مشکوک پیوند خورد که من از همان زمان وقوع، بیآنکه بدانم عامل آنچه کسانی بودند، بر اساس تحلیل، به ضرس قاطع این اقدامات را به سرویس اطلاعاتی اسرائیل منتسب میکردم. قتل شاپور بختیار، قتل عبدالرحمن قاسملو، کشتار رستوران میکونوس، قتل کشیشان مسیحی در شیراز، قتل برخی شخصیتهای اهل سنت و غیره و غیره. قتل بختیار، در زیر حفاظت دقیق پلیس امنیتی فرانسه و در حالی که پسر بختیار افسر بلندپایه پلیس امنیتی فرانسه بود، بدون تسهیلات سرویس اطلاعاتی اسرائیل امکان نداشت. قاسملو در زمانی به قتل رسید که تز مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران را ترک کرده و به دنبال راهکارهای مسالمتآمیز و مذاکره با مقامات ایران بود و در جریان یکی از این مذاکرات، به همراه نظامی ایرانی طرف مذاکره، ترور شد. او به قتل رسید و سردار ایرانی از ناحیه سر و دهان به شدت مجروح شد. خود من، اندکی پیش از این حادثه، از رادیوی گروه رجوی سیل فحاشیها علیه قاسملو را میشنیدم.
این قتل برای ایران چه سودی میتوانست داشته باشد؟ به سود منافقین بود یا ایران؟ آیا سیاست درست از سوی جمهوری اسلامی، تقویت قاسملو در مقابل تروریسم منافقین و تلاش برای منزوی کردن فرقه رجوی نبود؟ جلسه رستوران میکونوس نیز برای تشکیل جبههای از گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی با مشی مبارزه مسالمتآمیز و نفی مشی تروریستی منافقین تشکیل شد. فرقه رجوی به این مذاکرات نیز به شدت فحاشی میکرد زیرا به انزوای شدید ایشان در میان ضد انقلاب مقیم خارج از کشور میانجامید. رفتار درست از سوی ایران تقویت جلسه میکونوس و کمک به تشکیل جبههای بزرگ علیه منافقین بود نه عکس آن. اینان نیز در حین مذاکره به قتل رسیدند. یکایک حوادث مشکوکی که در دوران اقتدار سعید امامی رخ داد، و بعدها به او منسوب شد، از این منظر قابل تحلیل و انتساب آن به منافقین و سرویس اطلاعاتی اسرائیل قابل اثبات است.
سرانجام، پس از رسوایی بزرگ انتقال موشک به بلژیک، ظاهراً برای حمله به ساختمان مقر پیمان ناتو، که به ایران منتسب شد و جنجالی بزرگ برانگیخت، با دستور مقام معظم رهبری، فلاحیان، وزیر وقت اطلاعات، مجبور به برکناری سعید امامی از معاونت امنیت شد. ولی فلاحیان سعید امامی را تنبیه نکرد؛ وی در مقام «معاون بررسیها»، با حفظ شبکه عوامل خود، به فعالیت در سطوح عالی وزارت اطلاعات ادامه داد. در این دوران، فعالیت سعید امامی از سمت و سویی مشابه با گذشته برخوردار بود ولی در حوزه فرهنگ. انتشار خاطرات پری غفاری، کتابی سخیف که مصداق بارز اشاعه منکرات به شمار میرود، و انتشار خاطرات بیارزش منصور رفیعزاده، تحت عنوان افشاگری علیه حکومت پهلوی، نمونههایی از عملکرد او در این دوره است. با صعود دولت خاتمی، سعید امامی در مقام مشاور وزیر به فعالیت خود ادامه داد و در این سمت بود که «قتلهای زنجیرهای» را طراحی و هدایت کرد. عجیب است که در میان قربانیان این فاجعه معتدلترینها آماج قرار گرفتند: پوینده و مختاری در «کانون نویسندگان» منادی روش اعتدال بودند و مخالف با عناصر تندرو. بحث درباره قربانیان این حادثه و اهداف قتل یکایک آنها و قربانیان دیگر، همچون منوچهر صانعی و مجید شریف، که نام آنها رسماً هیچگاه اعلام نشد، مجالی دیگر میطلبد.
آنچه درباره سعید امامی گفته شد، شرحی مختصر از ماجرای اوست. در فرصتی دیگر به زندگینامه سعید امامی و ماجرای «قتلهای زنجیرهای»، به عنوان یکی از پیچیدهترین توطئههای سرویسهای اطلاعاتی غرب برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران، خواهم پرداخت. این ادامه تلاشی است که در سال 1367 با کتاب کودتای نوژه آغاز کردم.
این بخشی از مواردی است که قضایای جنجالی سال های 77، 78 و 79 را در ارتباط با سازمان های اطلاعاتی اسرائیل (موساد) و آمریکا (سیا) نشان می دهد. از دیگر موارد می توان تکرار اخباری گوناگون در رسانه های غربی و اسرائیل در آن زمان بدین مضمون که در ایران اتفاقات مهمی در حال وقوع و طرح هایی در حال اجراست و بودجه های بسیاری برای اجرای طرح های براندازی نظام جمهوری اسلامی اختصاص داده شده است؛ اشاره کرد.