سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 366069
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


ج) پائولو کوئیلو

زندگی نامه

پائولو در 27 اوت 1947 در شهر ریو دوژانیرو، پایتخت سابق برزیل و از شهرهای پرجمعیت فعلی این کشور، در خانواده ای متوسط به دنیا آمد. زادگاه او کشوری قدیمی است با بزرگ ترین رودها و جنگل های جهان به نام آمازون در آمریکای جنوبی.

پدرش مهندس بود و مادرش، لیژیا، زنی متدین و خانه دار بود. خانواده اش بسیار علاقه مند بود که کوئیلو یا مهندس شود یا حقوق دان و بدین منظور بر او فشار بسیاری می آوردند. در هفت سالگی او را به مدرسه یسوعیان گذاشتند که محیط و مقررات مطلوب پائولو نبود. با این حال او رؤیای واقعی تمامی عمر خود را در راهروهای همان مدرسه یافت؛ یعنی نویسندگی. او حتی نخستین جایزه ادبی خود را در مسابقه شعر همین مدرسه دریافت کرد.

هرچه پدر و مادر کوئیلو تلاش می کردند شوق فراوان او را به نویسندگی خاموش کنند، فایده ای نداشت. به ویژه در دوران نوجوانی غوغای درونی او بالا گرفت. این وضعیت او را به طغیان کشاند تا این که تمامی مقررات خانواده را به باد تمسخر گرفت. پدرش این رفتار او را نشانه بیماری روانی تلقی کرد و ترتیبی داد تا او را دو بار در بیمارستان روانی بستری کنند و در آن جا برای درمان او از روش شوک برقی استفاده کردند.

بعدها کوئیلو همین خاطرات را دست مایه یکی از آثار زیبای خود به نام ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد قرار داد که تأثیرات مثبتی در جامعه برزیل گذاشت. از جمله این که قانونی که ده سال در کنگره برزیل بلاتکلیف مانده بود، تصویب شد. مفاد این قانون این بود که: «بستری کردن اشخاص در بیمارستان های روانی بدون علت موجه ممنوع است.»

اما مشکل کوئیلو با خانواده اش همچنان ادامه داشت و هر زمان به گونه ای نمایان می شد. وقتی کوئیلو وارد یک گروه نمایشی شد و به کار تئاتر و روزنامه نگاری روی آورد، باز هم خانواده اش این کار را نپسندیدند؛ زیرا محیط تئاتر از نظر یک طبقه متوسط محیط فاسدی به شمار می رفت. پدر و مادرش چنان بیمناک شدند که قول و قرار خود را زیر پا گذاشتند و او را برای سومین بار به بیمارستان روانی گذاشتند. وقتی از بیمارستان مرخص شد بیش از پیش منزوی و سرگشته شده بود، اما پزشکان به آن ها گفتند که پائولو هیچ مشکلی ندارد و فقط باید بیاموزد چطور با زندگی رو به رو شود.

پس از سه بار که در بیمارستان روانی بستری شد، به درس و تحصیل بازگشت و می خواست زندگی طبیعی خود را ادامه دهد. در آغاز نشان داد که همان شیوه مطلوب والدینش را پذیرفته است، اما پس از چندی تحصیل را رها کرد و دوباره به تئاتر روی آورد.

در دهه 1960 جنبش هیپی گری همانند موج بزرگی سراسر جهان را فراگرفت. این موج در برزیل هم ریشه دواند، اما رژیم نظامی برزیل آن را به شدت سرکوب می کرد. پائولو هم با بلند کردن موهای خود و خودداری از همراه داشتن کارت شناسایی به این جنبش پیوست. در همین حال او شیفته افکار مارکس، انگلس و چگوارا شده بود و در محافل و جلسات آن ها با علاقه وافر شرکت می کرد. پائولو همچنین از فرقه رام (RAM) تأثیر پذیرفته است.

پائولو سپس به سفارش یکی از دوستانش به نام رائول، به ترانه سرایی روی آورد. او بیش از شصت آهنگ و ترانه برای دوستانش آماده کرد که تمامی آن ها با استقبال رو به رو شد و برای او درآمد خوبی داشت.

در این دوران پائولو گرفتار بحران معنوی شده بود. او به بی ایمانی مطلق گرایید و در این برهه به مواد مخدر، مواد توهم زا، سحر و جادو و استفاده فراوان از مشروبات الکلی پناه برد. او حتی در سفرهای طولانی در جست و جوی کارلوس کاستاندا برآمد. این تجربه ها به گفته او در برابر آداب شیطان پرستی هیچ است. او اظهار می دارد ابتدا کوکائین، سپس مواد روان گردان، بعداً پیوت، مسکالین، ماری جوانا و خلاصه هر نوع مواد مخدری بود، آزمودم و در آن ها زیاده روی کردم. اما هم اکنون بسیاری از آن ها را ترک کرده ام، ولی ترک اعتیاد بسیار دشوار است. کوئیلو هنوز هم خوردن شراب را ادامه می دهد و معمولاً در سفره او شراب وجود دارد.

کوئیلو سال 1973 با هدف دفاع از آزادی های فردی، عضو سازمانی شد که مخالف سرمایه داری بود و یک سلسله داستان های مصور طنز به نام کرینگها منتشر کرد. این کار منجر به دستگیری های پی در پی او شد. در یکی از موارد به یک شکنجه گاه نظامی منتقل شد و در آن جا به شدت شکنجه شد و به قول خودش با اعلام این که دیوانه است و سه بار هم سابقه بستری شدن در بیمارستان روانی را دارد و با خودزنی، از مرگ حتمی نجات یافت. این حادثه با تجربه سه بار بیمارستان روانی و سه بار زندان، که خود آن را شش بار زندان می نامد، تأثیر عمیقی بر او گذارد.

در سال 1973 پائولو و رائول عضو انجمن دگراندیشی شدند که در مقابله با ایدئولوژی سرمایه داری تأسیس شده بود. او در این زمان برای مدتی به جادوی سیاه روی آورد.

در 26 سالگی به این نتیجه رسید که به اندازه کافی تجربه اندوخته است. در یک کمپانی شغلی گرفت و با زنی آشنا شد و با او ازدواج کرد. آن ها در سال 1977 به لندن رفتند و او در آن جا به نویسندگی پرداخت؛ اما موفقیتی کسب نکرد و سال بعد به برزیل بازگشت. در آن جا هم شغلی گرفت که تنها سه ماه ادامه یافت و پس از آن، هم زنش را و هم شغلش را از کف داد و این سومین ازدواج ناموفق او بود.

در سال 1979 با یک دوست قدیمی ملاقات کرد و این ملاقات منجر به ازدواج آن ها شد. آن ها با یکدیگر به کشورهای مختلف اروپایی، چه غربی و چه شرقی و بسیاری از کشورهای آسیایی مسافرت کردند. در یکی از این سفرها در سوئیس ملاقاتی با شیمون پرز، رئیس جمهور پیشین اسرائیل، داشت و از او هدایایی دریافت کرد. پائولو در سفری که به آلمان داشت، پس از مشاهده بازداشتگاه داخائو، در یک حالت بصیرت درونی مردی را مشاهده کرد. دو ماه بعد در کافه ای در آمستردام با آن مرد رو به رو شد. کوئیلو هرگز هویت آن مرد را فاش نکرد؛ فقط همین قدر گفت که به او توصیه کرده است به دین روی آورد و به زیارت برود و جاده قدیمی زیارتی سانتیاگو را به او نشان داده است. به این ترتیب او به مطالعه عرفان مسیحیت روی آورد و در 39 سالگی به زیارت رفت و سال بعد نخستین کتاب خود را نگاشت. این در حالی بود که او فرقه ها، مذاهب و ادیان مختلف را مثل کریشنا، بودا، یوگا، هندو و حتی بی دینی و الحاد را تجربه کرده بود.

یکی از سفرهای او به ایران بود. او در خرداد 1379 به عنوان نخستین نویسنده غیر مسلمانی که پس از انقلاب از ایران دیدار کرده است، به تهران سفر کرد. پائولو شادمانی خود از سفر به ایران را چنین بیان می کند:

«هنگامی که هواپیمای من در ساعت دو بامداد در تهران به زمین نشست، بیش از حد شگفت زده شدم. بیش از یکصد خواننده منتظر من بودند. در آن هنگام نیمه شب، به فرودگاه آمده بودند، فقط برای دیدن من. هرگز چنین چیزی را تجربه نکرده بودم. به شدت تکان خوردم. این یک نشانه بود، می خواستند به من خوش آمد بگویند. می خواستند مرا در اندیشه های خود سهیم کنند. بسیار باز بودند. آغوش آن ها به سوی تازگی گشوده بود و همان هنگام، کم کم توانستم درکشان کنم. ایرانیان مشتاق شنیدن نظریات دیگران بودند. در سفر ده روزه ام به تهران بارها و بارها با این حقیقت رو به رو شدم، ایران به سوی گفتگو گام بر می دارد.»

شخصیت و منش

درباره شخصیت کوئیلو نکات مختلفی را می توان یادآور شد. او مردی است افراطی، پرشور و خوگرفته به چیزی که خود آن را مبارزه سنجیده می خواند. پائولو هرگز از جدل و مبارزه نمی هراسد. او به هیچ چیز در جهان اطمینان ندارد. مردی که می داند چگونه به دیگران خوب گوش دهد و اذعان می کند که ممکن است اشتباه کند. او به شب علاقه مند است و تمام آثار خود را از شب تا سپیده دم نگاشته است. پائولو بسیار اهل سفر و جهانگردی است و تقریباً نیمی از سال را به سیر و گردش مشغول است. او به مشاهده منظره دریا بسیار علاقه مند است. تمام آثار خود را به زبان اسپانیولی می نویسد. پائولو بسیار اهل معاشرت است و از انزوا و گوشه گیری کاملاً پرهیز دارد. پائولو علاقه وافری به شهرت دارد و این امر را به صورت گسترده تصاحب کرده است.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ