دن براون نویسنده رمز داوینچی در رمان تزویر با نبش قبر تئوری های داروین ظاهراً می خواهد بگوید آفرینش زندگی به دست خدا نبوده است؛ تا بگوید خدایی نیست.
در این رمان سخن از سنگی آسمانی است که در آن فسیل های جاندارانی وجود دارد و زیر صفحات یخ قطب شمال یافت شده است.
براون با ترجمه عمید حقیقت جو، صفحه 118 می نویسد: «تخصص من دیرین شناسی است و باعث افتخار من خواهد بود اگر بتوانم در مورد این کشف که از نظر زیست شناسی کاملاً با فلسفه داروین مطابقت دارد، برای شما توضیحاتی بدهم!» و در صفحه های 122-120 می نویسد: «شما گفتید که این حشره درست مطابق طبقه بندی نمونه های داروینی در دسته شپش ها جا می گیرد! چه طور ممکن است که یک موجود زنده در فضا، دقیقاً مشابه همان نوع از موجودات زمینی باشد؟ کورکی گفت: ولی همین طور است! بسیاری از ستاره شناسان پیش بینی کرده اند که زندگی در فضا خیلی شبیه زندگی روی زمین است! ریچل گفت: اما چه طور ممکن است؟ مگر این موجودات از شرایط محیطی مختلف نمی آیند؟ کورکی خندید و گفت: به دلیل پانس پرمیا!... پانس پرمیا یک تئوری است که می گوید: زندگی در روی زمین از فضا آمده است... زمین روزی یک سیاره بدون زندگی بوده است. ولی ناگهان بر اثر تصادف، زندگی بر روی زمین آغاز شده است. بسیاری از زیست شناسان معتقدند که شکفتن زندگی در زمین، در نتیجه مخلوطی از اتفاقات مختلف در دریا شروع شده است. ولی ما هیچ گاه موفق نشده ایم آن را در لابراتوار و تحت شرایط مختلف تئوری های دانشمندان، به وجود بیاوریم. بنابراین مبلغین دینی، از این موقعیت استفاده کرده و فرضیه ی آفرینش زندگی به دست خدا را قوت داده اند، بدین ترتیب که خدا با لمس دریا زندگی را در دریا خلق کرده است... و ما اخترشناسان، تئوری دیگری را در مورد شروع ناگهانی زندگی در روی زمین ارایه داده ایم... تئوری پانس پرمیا... این تئوری می گفت که منشأ آغاز زندگی روی زمین، یک سنگ آسمانی است که نوعی میکروب با خود حمل می کرده و به دریا که محلی مساعد برای بارداری اولیه بوده، افتاده است و همین باعث شروع ناگهانی زندگی شده است. ...بنابراین زندگی روی زمین از فضا شروع شده، پس زندگی در فضا باید مشابه زندگی روی زمین باشد!... پس این تئوری ادعا دارد که زندگی در فضا نه تنها شبیه زندگی بر روی زمین است بلکه زندگی اولیه نیز از فضا شروع شده است!... در حقیقت می توان ادعا کرد که ما همه موجودات غیر زمینی یا ای-تی هستیم!»
البته در پایان رمان می فهمیم که سنگ تقلبی بوده و آسمانی نبوده است؛ بنا بر این تئوری پانس پرمیا باطل است و باید به تئوری داروین برگردیم البته اگر بتوانیم آن را در لابراتوار اثبات کنیم.
در استدلال دن براون ایرادهای عجیبی به نظر می رسد. او در رمان فرشتگان و شیاطین نیز تلاش داشت خدا را موجودی موهوم، خرافی و غیر علمی و در نتیجه چیزی که موجود نیست نشان دهد. او از آفرینش زندگی به دست خدا با عنوان فرضیه یاد می کند و آن را چنین بیان می کند که خدا با لمس دریا زندگی را در دریا خلق کرده است. خلط مبحث تبیین علمی پیدایش زندگی و آفرینش زندگی به دست خدا یکی از بزرگ ترین ایرادهایی است که بر پیروان نظریه داروین وارد است. این که زندگی بر اثر چه کنش و واکنش هایی از موجودات بی جان به وجود آمده است یا یک باره وجود یافته است مربوط به زیست شناسان است و پیش از آن، این پرسش که خود موجودات بی جان چگونه وجود یافته اند باقی است. ولی هر اتفاقی افتاده باشد هرگز نقش خدا را کم رنگ نمی کند زیرا خدا کارها را به وسیله اسباب، وسایل و علت ها انجام می دهد و خود، خالق قوانین علمی جهان است و خلقت با هر قانون علمی که انجام شده باشد توسط خدا انجام شده است. واقعاً عجیب است که براون تصور می کند که اگر زندگی از فضا به زمین آمده باشد معمای خلقت حل می شود و حال آن که این پرسش که زندگی چگونه آغاز شد هنوز باقی است چه در زمین باشد و چه در فضا.
از جمله مسائلی که تأثیر زیادی در گرایش های مادی داشته است، توهم تضاد میان اصل خلقت و آفرینش از یک طرف و اصل ترانسفورمیسم یعنی اصل تکامل خصوصاً تکامل جانداران از طرف دیگر است. و به عبارت دیگر، توهم این که آفرینش مساوی است با آنی و دفعی الوجود بودن موجودات و تکامل مساوی با خالق نداشتن موجودات است.
آن چنان که از تاریخ بر می آید در مغرب زمین بخصوص این اندیشه وجود داشته است که لازمه این که جهان به وسیله خداوند به وجود آمده باشد این است که همه اشیاء، ثابت و یک نواخت بوده باشند و تغییری در کائنات، خصوصاً در اصول کائنات یعنی انواع رخ ندهد. پس تکامل خصوصاً تکامل ذاتی -یعنی تکاملی که مستلزم این باشد که ماهیت یک شیء تغییر کند و نوعیت آن عوض شود- غیرممکن است. از طرف دیگر می بینیم که هر اندازه علوم سیر تکاملی انجام می دهند و توسعه می یابند، مسأله این که اشیاء و به ویژه جانداران یک قوس صعودی تکاملی را طی می کنند، بیش تر ثابت و مبرهن می گردد. نتیجه این دو مقدمه این است که علوم به ویژه علوم زیستی در جهت ضد خداشناسی گام بر می دارند.
چنان که می دانیم نظریات لامارک و داروین، غوغایی در اروپا به پا کرد.
هارون یحیی در کتاب فراماسونری جهانی می نویسد: «اساس نظریه تکامل داروین، این ادعا است که تحت شرایط کاملاً طبیعی، ماده بی جان به طور خود به خود به اولین موجودات زنده تبدیل گردید و باز هم تحت همین شرایط، سایر گونه ها از این موجودات اولیه صرفاً بر اثر تصادف به وجود آمدند. به عبارت دیگر، فرضیه تکامل وجود یک سیستم خودکار مستقل را مطرح می کند، که بدون یک آفریننده خود را سازمان داده و به طور خود به خود موجودات زنده را به وجود می آورد. این نظریه، که طبیعت بدون وجود خالق، خود را نظم می بخشد، طبیعت گرایی می گویند. نظریه طبیعت گرایی همان قدر بی معنی است که بگوییم کتاب خانه می تواند بدون وجود نویسندگان خود را بسازد. با این وجود، از اولین دوره های تاریخی، این نظریه صرفاً بر اساس هوس های فلسفی و ایدئولوژیکی مورد حمایت متفکرین متعددی قرار گرفته و توسط تعدادی از تمدن ها نیز پذیرفته شده است. طبیعت گرایی از جوامع بت پرستی مثل مصر و یونان باستان متولد شد و رونق گرفت. اما، با گسترش مسیحیت این فلسفه الحادی تا حد زیادی متروک گردید و اعتقاد به خلق طبیعت و جهان توسط خدا، غلبه یافت. به همین طریق، با گسترش دین اسلام در شرق، نظریه طبیعت گرایی و اعتقاداتی مثل زرتشت گرایی و شمنیسم ریشه کن شدند و اصل خلقت مورد پذیرش قرار گرفت.
با این وجود، فلسفه طبیعت گرایی به طور مخفی باقی ماند. این فلسفه توسط انجمن های سری محافظت گردید و دوباره در شرایط مساعدتر ظاهر گردید.
در جهان مسیحیت طبیعت گرایی توسط ماسون ها و سایر انجمن های سری که پیرو آنان بودند، حفظ گردید.
عقیده عمومی بر این است که بنیان گذاران نظریه تکامل، زیست شناس فرانسوی ژان لامارک و چارلز داروین انگلیسی بوده اند. بر اساس روایت رایج، ابتدا لامارک نظریه تکامل را مطرح کرد، اما، او به اشتباه اساس آن را بر «توارث صفات اکتسابی» قرار داد. سپس، داروین نظریه دومی را بر اساس انتخاب طبیعی پیشنهاد داد.
با این وجود، ما باید در این جا نامی هم از نظریه پرداز دیگری که نقش مهمی در نظریه تکامل داشته است ببریم: اراسموس داروین، پدربزرگ چارلز داروین.
اراسموس داروین یکی از معاصران لامارک در قرن هیجدهم بود. او یک فیزیکدان، روان شناس و شاعر بود. حتی زندگی نامه نویس او، دموند کینگ هیل او را بزرگ ترین مرد انگلیسی قرن هیجدهم می داند. اما اراسموس داروین زندگی خصوصی بسیار تاریکی داشت.
از اراسموس داروین به عنوان یکی از برجسته ترین ناتورالیست های انگلیسی یاد شده است. ناتورالیسم که نمی پذیرد خداوند موجودات زنده را آفریده است و بسیار به ماتریالیسم نزدیک است، نقطه آغاز نظریه تکامل اراسموس بود.
در طی دهه های 1780 و 1790، اراسموس داروین اصول کلی نظریه تکامل را تدوین کرد که بر اساس آن تمام موجودات زنده از یک نیای ابتدایی مشترک و منفرد بر حسب شانس و بر طبق قوانین طبیعت به وجود آمده اند. او تحقیقات خود را در یک باغ گیاه شناسی هشت آکری که تهیه کرده بود، انجام می داد و در آن جا به دنبال شواهدی بود که فرضیه اش را اثبات کند. او نظریه خودش را در دو کتاب با عنوان های «معبد طبیعت» و «زونامیا» Zoonamia تشریح کرد. به علاوه در سال 1784 انجمنی را با نام انجمن فلسفی تأسیس کرد که انتشار عقاید او را بر عهده بگیرد.
سال ها بعد، چارلز داروین عقاید پدربزرگش و طرح کلی او را برای پیشنهاد نظریه تکامل خود به ارث برد. نظریه چارلز داروین بسط ساختاری بود که توسط پدربزرگش بنا شده بود و انجمن فلسفی یکی از بزرگ ترین و پرشورترین حامیان این نظریه بود.
به طور خلاصه، اراسموس داروین، پیش گام حقیقی نظریه ای است که به نظریه تکامل معروف شده و طی 150 سال گذشته در تمام جهان تبلیغ گردیده است.
آیا اراسموس داروین عقیده تکامل را کشف نمود؟ علاقه او به این موضوع از کجا ناشی می شد؟
بعد از یک بررسی کامل برای یافتن پاسخ این سؤال ما این حقیقت جالب را کشف کردیم که اراسموس داروین یک ماسون بوده است. علاوه بر این، اراسموس فقط یک ماسون معمولی هم نبوده، او یکی از بالاترین درجات استادی را در سازمان داشته است. او استاد لژ معروف canongate در ادینبورگ اسکاتلند بوده است. به علاوه، ارتباط نزدیکی با ماسون های ژاکوبین که سازمان دهنده انقلاب فرانسه در آن زمان بودند و با فرقه اشراقیون Illuminati که آرمان اصلی آن ترویج دشمنی با دین بود، داشته است. بنا بر این اراسموس داروین چهره مهمی در سازمان های ماسونی ضد دین اروپا است.
اراسموس به تعلیم پسر خود روبرت (پدر چارلز داروین) پرداخت و او نیز یکی از اعضای لژ ماسونی گردید. بنا بر این، چارلز داروین تعالیم ماسونی را هم از پدر و هم از پدربزرگش به ارث برد.
اراسموس داروین، امیدوار بود که پسرش روبرت نظریه او را بسط داده و منتشر سازد، اما این نوه او چارلز بود که این اقدام را بر عهده گرفت. هر چند که مدت زمانی طول کشید، اما سرانجام کتاب «معبد طبیعت» اراسموس داروین توسط چارلز داروین بازنگری و اصلاح شد. نظرات داروین ارزش یک نظریه علمی را نداشت، بلکه صرفاً توصیفی از تعالیم ناتورالیستی بود که پذیرفته است طبیعت قدرت آفرینندگی دارد.»
حقیقت آن است که مادیین اروپا خیال می کرده اند که فرضیه تکامل عقلاً و منطقاً با مسأله خدا سازگار نیست –اعم از آن که با مذهب سازگار باشد یا نباشد- بدین جهت اظهار می داشتند که با قبول اصل تکامل، مسأله خدا منتفی است.
این سخن را به دو گونه می توان بیان کرد: یکی به این نحو که با پیدایش نظریه تکامل، مهم ترین دلیل الهیون از دستشان گرفته می شود. عمده دلیل الهیون بر وجود صانع علیم حکیم، نظام متقن موجودات است. این نظام متقن به ویژه در جانداران یعنی گیاهان و حیوانات نمودار است. اگر خلقت گیاه و حیوان دفعی می بود، استدلال از راه نظام متقن موجودات صحیح بود؛ زیرا عقلاً قابل قبول نبود که موجودی بدون یک نظارت مدبرانه آنی و دفعی موجود گردد، در حالی که به یک سلسله تشکیلات مجهز است که نشان می دهد این تشکل و نظم و ارگانیزم به خاطر هدف های پیش بینی شده و در نظر گرفته شده به وجود آمده است. ولی اگر خلقت موجودات، تدریجی و در طول زمان یعنی امتداد صدها میلیون سال صورت گرفته باشد، به این ترتیب که کم کم با توالی قرون و تراکم نسل ها وضع ساختمان موجودات به شکل حاضر در آمده باشد، مانعی نیست که این تشکیلات دقیق به هیچ وجه پیش بینی نشده باشد؛ یعنی قوه مدبری بر آن نظارت نداشته، بلکه تنها تصادفات و انطباق قهری با محیط، منشأ این نظامات و تشکیلات بوده باشد. پس با قبول و ثبوت نظریه ترانسفورمیسم عمده دلیل الهیون از دست آن ها گرفته شد و همین کافی است که کفه مادیین بچربد و گروهی به آن طرف متمایل گردند.
ولی این توجیه صحیح نیست. اگر این سخن بر یک مکتب الهی نیرومندی عرضه بشود، فوراً پاسخ می دهد که اول این که دلیل نظم مخلوقات را به عنوان تنها دلیل بر وجود خدا محسوب داشتن غلط است و به عنوان عمده دلیل ذکر کردن مبالغه است؛ دوم این که نظام خلقت منحصر به ساختمان اعضای حیوانات نیست تا گفته شود تکامل تدریجی جانداران برای توجیه وجود تصادفی آن ها کافی است؛ سوم این که آن چه مهم است و جواب اصلی این ایراد است، این است که پیدایش تدریجی و تغییرات تصادفی ساختمان اندام های گیاهان و حیوانات به هیچ وجه برای توجیه تشکیلات و نظامات دقیق اندام های آن ها کافی نیست.
تغییرات تصادفی آن گاه می تواند کافی شمرده شود که فرض کنیم در اثر یک تصادف و یک فعالیت بی هدف و یا یک فعالیت برای هدف دیگر غیر از خاصیتی که اکنون پیدا شده، تغییری در اندام جاندار پیدا شود. قابل قبول نیست که تغییرات تصادفی، ولو در طول میلیاردها سال، تدریجاً دستگاه های بدن مانند بینایی و شنوایی را به وجود آورده باشد. اصل تکامل، بیش از پیش، دخالت قوه ای مدبر و هادی و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان می دهد و ارائه دهنده اصل هدف مندی است.
علاوه بر این که در غرب فرض بر این بود که نظریه تکامل، برهان نظم و اتقان صنع را تضعیف می کند یک چیز دیگر نیز سبب شد که مکتب تکامل، ضد مکتب الهی تلقی شود و به این وسیله بازار مادی گری را رونق دادند. آن این بود که فرض شد اگر خدایی در کار باشد می بایست موجودات طبق طرح قبلی به وجود آمده باشند؛ یعنی وجود موجودات قبلاً در علم الهی پیش بینی شده باشد و سپس با اراده و خواست خدا آفریده شده باشد.
طرح قبلی و پیش بینی قبلی ملازم است با این که به هیچ وجه تصادف دخالت نداشته باشد، زیرا تصادف بر ضد پیش بینی است. امر تصادفی یعنی امری غیر مترقب و غیر منتظر و غیر قابل پیش بینی. اما ما می دانیم که تصادف نقش فوق العاده مهم و مؤثری در خلقت کائنات بازی کرده است. فرضاً تصادف را برای خلقت اولی موجودات کافی ندانیم، بالاخره وجودش را و نقش مؤثرش را در جریان خلقت نمی توانیم انکار کنیم. اگر طرح قبلی و به اصطلاح اگر تقدیر ازلی در کار باشد، موجودات طبق طرح قبلی به وجود می آیند و قبلاً در علم ازلی الهی پیش بینی می شوند؛ اگر موجودات در علم ازلی الهی پیش بینی شده بودند تصادفی در کار نبود و چون تصادف نقش مؤثری در خلقت داشته است، پس خلقت موجودات مقرون به پیش بینی نبوده و چون مقرون به پیش بینی نبوده پس خدایی نیست. به علاوه اگر موجودات با اراده و مشیت ازلی به وجود آمده باشند، لازم است آناً و دفعتاً به وجود آیند، زیرا اراده خداوند مطلق و بلا مانع و غیر مشروط است. و لازمه آن، این است که هر چیزی را که بخواهد، بدون یک لحظه فاصله به وجود آید. بنا بر این در کتب مذهبی آمده است: «امر الهی چنان است که چون چیزی را بخواهد و بگوید باش، بلافاصله آن چیز وجودمی یابد». پس اگر جهان و موجودات جهان به و سیله اراده و مشیت الهی به وجود آمده باشند، لازم می آید که جهان به هر شکل و هر وضعی که در نهایت امر باید موجود گردد، از همان اول موجود گردد.
نتیجه این دو بیان که یکی مربوط به علم ازلی بود و دیگر مربوط به مشیت ازلی این است که اگر خدایی در جهان باشد، هم علم ازلی هست و هم مشیت ازلی و مقتضای علم ازلی و هم چنین مقتضای مشیت و اراده ازلی این است که موجودات دفعتاً به وجود آمده باشند.
پاسخ این است که نه نتیجه علم ازلی، دفعی الوجود بودن موجودات است و نه نتیجه اراده و مشیت ازلی و نه حتی الهیون جهان و یا کتب مذهبی این مسأله را این چنین طرح کرده اند. در کتب مذهبی آمده است که خداوند آسمان ها را در شش روز آفرید. مراد از این روزها هر چه باشد از این جمله تدریج فهمیده می شود. هیچ گاه الهیون این مسأله را طرح نکرده اند که علم ازلی و یا مشیت مطلقه ازلی ایجاب می کرده که آسمان ها در یک لحظه و یک آن آفریده شود. و نیز قرآن کریم با کمال صراحت خلقت تدریجی جنین را در رحم مطرح می کند و آن را به عنوان دلیلی بر معرفت خدا یاد می نماید. اما از نظر فلسفی این که گفته شد لازمه علم ازلی این است که تصادف به هیچ وجه نقش مؤثری نداشته باشد، توضیحی را ایجاب می کند.
از نظر فلاسفه، صُدفه و اتفاق و به تعبیری دیگر تصادف به هیچ وجه وجود ندارد و آن چه بشر آن را به نام تصادف می نامد واقعاً از نوع تصادف نیست و با سایر علل و معلولات و مقدمات و نتایج، کوچک ترین تفاوتی از لحاظ ماهیت ندارد. چون انسان ها نسبت به علت ها ناآگاه هستند گمان می کنند که تصادف در کار است در حالی که چنین نیست.
با دریافتن رابطه داروین و نظریه اش با سازمان فراماسونری، حلقه های به هم پیوسته رمان های دن براون نیز کامل می شود. او در رمان رمز داوینچی به پیدایش گروه شهسواران معبد در جنگ های صلیبی و تشکیل گروه فراماسونری از آن ها و علائم و نشانه های فراماسونری اشاره می کند و در رمان فرشتگان و شیاطین به فرقه ایلومیناتی که از گروه های فراماسونری هستند می پردازد و در رمان تزویر نیز به داروین و نظریه اش اشاره دارد.