سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 76
کل بازدید : 360225
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


اصل چهارم: درون

«خرد، تجربه درون، بسا آمدند در جستجویش، کدامین دهان مزه آن را تواند گفت؟» اشو در شرح این شعر کبیر می گوید: «انسان درباره اشیا می تواند اطلاعاتی به دست آورد. این اطلاعات از بیرون است و طبعاً کاملاً جنبه سطحی دارد. مثل این که انسان برای تماشای اقیانوسی برود و فقط به دیدن امواج و کف های روی آب بسنده کند. اقیانوس واقعی عمق آب است. گنج واقعی اقیانوس در زیر امواج پنهان است. در سطح فقط صدا، تضاد، رقابت، سرکوب و عداوت است. اقیانوس واقعی زیر امواج است. بنابراین باید کاملاً از بیرون، سطح و ظاهر گذشت و به باطن و درون رسید. باید به عمق شیرجه زد. باید به اعماق درون شیرجه زد و هر قدر انسان عمیق تر به درون خود رخنه کند گنج های بیشتری دریافت خواهد کرد. البته شیرجه زدن هم کافی نیست، بلکه باید با اقیانوس یکی شد. مثل گلی که به درون آب پرت می شود و در آن حل می گردد. تنها در این صورت انسان به عمق بی نهایت اقیانوس می رسد.»

کبیر می گوید: «به معبد خود درآ، شستشو شو از هر طرف، آن که بیرون است خشک می ماند.»

اشو شرح می دهد که معمولاً وقتی باران می آید کسی که زیر آن باشد خیس می شود. قطعاً کسی که به داخل خانه برود خشک می ماند. اما کبیر می گوید: «هر کس به داخل خانه رود خیس می شود. هر کس که بیرون می ایستد خشک می ماند. این خانه، خانه درون است. درون معبد است. در آن جا شهد لاینقطع فرو می ریزد و آن که بیرون است خشک می ماند. بنابراین باید هر چه عمیق تر به درون خود وارد شد تا جایی که فقط داننده باقی می ماند.»

یکی از راه های بی خود شدن و به عمق رسیدن رقص و پایکوبی تا حد افراط است. اشو می گوید: «اگر مردم بتوانند کمی بیشتر به رقص بپردازند، کمی بیشتر آواز بخوانند، کمی بیشتر لوده باشند، انرژی آن ها بیش از پیش به جریان افتاده و مشکلاتشان به تدریج ناپدید خواهد شد. به همین دلیل من این قدر بر شاد زیستن اصرار دارم. شادمانی تا حد از خود بی خود شدن؛ بگذار تمام انرژی به شور و شیدایی مبدل گردد و ناگهان خواهی دید که دیگر سر نداری؛ انرژی گیر کرده در سرت سراسر به جنبش درآمده، الگوها، تصاویر و حرکتی زیبا می آفریند و در این حال لحظه ای فرا می رسد که بدنت دیگر جسم سفت و سختی نیست؛ انعطاف پذیر می شود؛ جاری می شود. به هنگام شعف و شادی لحظه ای فرا می رسد که مرز تو دیگر آن قدرها واضح نیست؛ تو ذوب می شوی، با کائنات در هم می آمیزی، مرزها در یکدیگر ادغام می شوند.»

و نیز می گوید: «اگر مردم بتوانند کمی بیشتر برقصند، کمی بیشتر بخوانند، کمی بیشتر دیوانه باشند، انرژی در آنان شتابی افزون می یابد و مشکلات آرام آرام از میان خواهند رفت؛ بنابراین باز بر رقص تأکید می کنم؛ رقصیدن تا خلسه کامل. بگذار تمام انرژی در رقص تجلی یابد و ناگهان گویی سری بر بدن نداری، انرژی پنهان در سر به همه سو جریان می یابد و الگوها، تصاویر و حرکات زیبا می آفریند، آن گاه نیست و نرم و جاری می خرامد. آن گاه که می رقصی، لحظه ای فرا می رسد، که مرزها رنگ می بازند، این تویی که با کیهان درآمیخته ای و در آن ذوب شده ای، اینک مرزها در هم فرو رفته اند.»

_ پیامدها: اشو بر اساس اصالت درون به نفی بیرون می پردازد و تمام مظاهر بیرون را با دیده نقد می نگرد. یکی از آن ها علم و تکنولوژی است که گذشت؛ یکی از چیزهایی که اشو با دیده نفی بدان می نگرد شریعت است. اشو معتقد است هر مذهبی سه بعد دارد؛ شبیه مفهوم تثلیث. سطح اول مذهب، شریعت است. شریعت می تواند زنده باشد یا مرده و آنگاه که بودا و محمد(ص) زنده بودند، شریعت آن ها زنده بود؛ اما وقتی آن ها از دنیا رفتند از شریعت آن ها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است، اما در آن زندگی جاری نیست، بنابراین یک بدن دروغین است. شریعت نوعی عوام گرایی، آداب و رسوم و مذهب رسمی است. چنین مذهبی هیچ تأثیری ندارد و چنین مذهبی فقط یک خصلت سیاسی دارد و این چیزی بسیار خطرناک است؛ زیرا سیاستمدار اهریمن است، مثل گاندی. شریعت بعد بیرونی دین است و یک مذهب مرده است که هیچ گونه طراوتی ندارد. تمام ایسم ها از شریعت بر می خیزد. موش در رفتارش قابل خلاصه شدن است. او عمق و درون ندارد. عوام مانند موش اند و شریعت نیز.

اما بعد دوم دین حقیقت است به معنای درستی و راستی. حقیقت روح هر مذهب است و تنها با طریقت (بعد سوم) می توان به آن رسید. طریقت یک راه و روش است که انسان را به مرکز که حقیقت است می رساند. اشو می گوید: «این کلمه را به یاد داشته باشید: در شریعت شما بیچاره می مانید، چون در کنار یک پیکر بی جان قرار می گیرید.»

اشو در ادامه فقه را به مسخره می گیرد. می گوید: «فقها دیگران را فریب می دهند ولی خودشان را چه طور گول می زنند. آن چه آنان دانش و خرد نام نهاده اند شبیه این داستان است که بودا تعریف می کرد: یک مرد دهاتی جلوی در خانه اش می نشست و هر روز صبح و غروب، گاوها و گوساله های بقیه روستاییان را می شمرد. او دقیقاً می دانست که چه تعداد گاو و گوساله در ده است، ولی این اطلاعات هرگز قطره ای شیر برای او تأمین نکرد.»

اشو به این اندازه بسنده نمی کند و هر قانونی را به استهزا می گیرد. می گوید: «آه که زندگی تا کجا گسترده و بیکران، شگفت انگیز و اسرار آمیز است. نه، تن به قالب تنگ یک قانون یا مثال نمی سپارد. تمام مثال ها قاصرند، بس حقیرند. نه نمی توانند زندگی و توانش های زنده آن را دارا باشند بنابراین دانستن قانون طلایی بسیار پر اهمیت است. قانون طلایی این است که هیچ قانون طلایی وجود ندارد.»

باز در جای دیگر می گوید: «زندگی واقعی را می توان به نوعی هرج و مرج تلقی نمود می گویم به نوعی چون این هرج و مرج نظم خود را با خود دارد از اصولی پیروی نمی کند، چون به هیچ اصلی نیازمند نیست زندگی بنیادی ترین اصل را در ذات خود دارد او از هر گونه اصل بیرونی بی نیاز است.»

نتیجه ای که از این گفته ها به دست می آید، چیزی جز روح عصیان و سرکشی نیست و این دقیقاً همان چیزی است که اشو از آن به شدت حمایت می کند. می گوید: «تمرد وحشت می آفریند و اطاعت طمع و در این میان روح آدمی به اسارت و بردگی کشیده می شود. این انسان نماها، گاهی خود را در لوای مذاهب پنهان می کنند و تمنیات خود را در این قالب برآورده می سازند؛ در حالی که مذهب حقیقی نه تنها هیچ گونه ارتباطی با بردگی و اسارت ندارد، بلکه سراسر قیام است و طغیان. به اعتقاد من شهامت اساسی ترین نیاز انسان است. در حال حاضر ما نیازمند انسان های شجاعی هستیم که بتوانند همه این سیاست ها را که همچون بیماری در آگاهی آدمی ریشه دوانده اند، ریشه کن سازند. مدت های مدیدی است که بشریت به بند کشیده شده و اکنون زمان آن فرا رسیده که برای همیشه از آن رها شود و این روند خاتمه یابد.»

این همان عصیانی است که اشو آن را به گونه های مختلف تشبیه می کند و در دوران کودکی در خود او وجود داشت.

اصل پنجم: مراقبه

از نظر اشو، مراقبه روشی است برای پاک سازی درون، خالی شدن از ذهن و رها کردن نفس. مراقبه یعنی تهی شدن ذهن از تمام محتویات، از افکار، تصورات، خاطرات، امیال و آرزوها. فرد باید از تمام این موارد تخلیه شود. مهم ترین لحظه زندگی زمانی است که انسان چیزی برای بیرون ریختن نداشته باشد. این همان خلأ مطلق یا سکوت درونی است. در چنین خلائی است که انسان به آگاهی حقیقی دست می یابد. مراقبه بارهایی را از دوش انسان بر می دارد که هیچ فایده ای برای انسان ندارد. مراقبه کل بار سنگین انسان را سبک می کند. آنگاه که انسان سبک شد امکان پرواز پیدا می کند.

مراقبه هدیه ای است الهی. هر از گاهی از سوی آسمان فردی حمایت می شود و این از طریق مراقبه است و هر کسی که به آن می پردازد آسمانی است. مراقبه یعنی رهایی از تمامی خرافات و مهملاتی که جامعه مانند قید به دست و پای انسان می زند. هنگامی که غبار از آینه دل انسان زدوده شد، حقیقت آن گونه که هست انعکاس می یابد. این همان حقیقت است که برای نخستین بار سبکی آن را انسان احساس و تجربه می کند.

نخستین گام پس از نابودی افکار، سکوت ذهن و آرامش درون است. مراقبه با کنترل فکر آغاز می شود و قدم دوم در مراقبه کنترل احساسات است که نسبت به مرحله قبلی حساس تر و از ژرفای بیشتر برخوردار است. هنگامی که این دو مرحله انجام شد، متوجه می شویم که کنترل کننده ای هم در کار نیست؛ زیرا دیگر چیزی برای کنترل باقی نمانده است. این سکوت و آرامش غایی است و این نیروانه است.

او می گوید: «تمام هنر مراقبه، ایجاد آرامش، سکوت و سروری جاودانه در وجود تو است که معجزه وار درونت را سرشار می سازد. مراقبه خود موانع را حذف می کند، صخره ها را به کناری می راند و به جریانش ادامه می دهد. آنگاه زمانی فرا می رسد که در می یابی هیچ گونه وابستگی ای به بیرون نداری و آزادی و استقلالی عظیم نصیبت شده و تو را از همه کس بی نیاز ساخته است. در تنهایی ات می توانی به اوج سرور و شادی دست یابی. تنهایی ات فروزان است و دیگر نشانی از بی کسی در آن به چشم نمی خورد و سرشار است از نشاط، رقص، ترانه، شعر و موسیقی.»

اصل ششم: هفت بدن، هفت چاکرا

اشو کاملاً به کالبدهای هفت گانه و هفت چاکرا معتقد است و از آن در موارد مختلف سخن گفته است. کتابی به نام هفت بدن، هفت چاکرا دارد و در آن بدن ها و کالبدها و چاکراها را به تفصیل توضیح داده است.

زن و مرد

اشو در سایه مبانی پیش گفته و اصولی که بیان شد در ده ها موضوع به اظهار نظر و سخنرانی پرداخته است. موضوعاتی از قبیل جوانی و پیری، راستی و درستی، تنهایی، سرگردانی، سرور و نشاط، مرگ و زندگی، خنده و غم، اسرار انرژی، معصومیت، خلاقیت، کودک نوین، تعلیم و تربیت، شهامت، رقص زندگی، شعر و شعور، راز، روح، پرانه، شیوه های مدیتیشن، بلوغ، پیوند، طغیان و... بحث در زمینه تک تک موارد مجالی گسترده می طلبد. در این جا تنها به یکی از موارد که پرده از واقعیت عرفان اشو بر می دارد اشاره می کنیم و آن مسأله زن و مرد یا رابطه جنسیت است.

اشو در کتابی با عنوان تانترا تعلیمات کندالینی یوگا به تفصیل درباره رابطه جنسیت و پیوند زن و مرد سخن گفته است و به نتایج جالبی دست یافته است که بخشی از آن بیان می شود: «زن چند کالبد دارد. کالبد اول زن، زنانه و کالبد دوم او مردانه است. مرد هم دارای چند کالبد است. کالبد اول مرد، مردانه و کالبد دوم او زنانه است. کالبد زن و مرد به تنهایی ناقص است و در ترکیب با یکدیگر کامل می شود. وحدت این دو جنس به صورت خارجی صورت می گیرد. در این صورت آن ها تن واحد و کالبد واحد می شوند. این اتحاد موقتی است و از آن نشاط و شادی فراوانی حاصل می شود. زن و مرد در این صورت متوجه شعف و لذت ناشی از اتحاد و پیوند دو موجود می شوند.»

اشو ادامه می دهد: «زن نیمی و مرد نیم دیگر است. هر دوی آن ها عامل انرژی و الکتریسیته اند. زن قطب منفی و مرد قطب مثبت است. اگر قطب مثبت و منفی به هم برسند، مداری تشکیل شده و نوری ایجاد می شود که با نور معمول متفاوت است. اگر پیوند کوتاه باشد مدار به سرعت قطع می شود و در صورتی که طولانی باشد و از نیم ساعت بگذرد، مدار الکتریکی بین آن دو می چرخد و این مدار کاملاً برای برخی قابل مشاهده است. در جهان امروز که پر از تنش است، طبعاً روابط کوتاه و مدارهای مغناطیسی یا تشکیل نمی شود یا بسیار سریع قطع می شود.»

اشو رابطه این دو جنس را در جهان غرب به یک عطسه ساده تشبیه می کند و برای شرق تأسف می خورد که دنباله رو غرب در این جهت شده است. (اشو در این جا سخنانی دارد که قابل ذکر نیست.)

او در ادامه می گوید: «اگر زن بتواند با کالبد مردانه درونی خود پیوندی مبارک برقرار سازد، از این آمیزش درونی سفر معنوی آغاز می شود، مرد هم همچنین. اگر بتواند با کالبد زنانه درونی خود پیوند برقرار کند لذتی همیشگی نصیب او خواهد شد. بنابراین باید اتحاد از بیرون به درون انتقال یابد تا غم و رنج برداشته و لذت و نشاط جای آن را بگیرد. یوگا و مدیتیشن یا مراقبه راهی است برای نکاح درونی. اگر بدن زن با کالبد اتری یکی شد، نوزاد آن ها مؤنث و اگر مرد با کالبد درونی خود اتحاد یابد نوزاد آن ها مذکر است؛ زیرا کالبد دوم کالبد اول را می خورد و بر آن تفوق می یابد و در این صورت نقص خارجی زن یا مرد تکمیل می شود.»

کالبد سوم مرد، مردانه و کالبد چهارم او زنانه است. در زن هم چنین است. کالبد سوم او زنانه و چهارم او مردانه است. بنابراین در درون انسان انواعی از روندهای تکاملی برقرار است. در ازدواج های درونی که ممکن است میان کالبد سوم یا چهارم صورت گیرد، هیچ گونه انرژی ای هدر نمی رود؛ از این رو غم و رنج به دنبال آن نیست. اشو روش های متعددی برای انجام عمل اتحاد و پیوند ادعا کرده است و آن را در تمرینات شبکه ای به شاگردان خود تعلیم می دهد.

در جایی می گوید: «سکس بزرگ ترین هنر مدیتیشن است. این پیشکش تنتره به دنیاست. پیشکش تنتره از همه عالی تر است؛ زیرا کلیدهایی را در اختیارت قرار می دهد که از پست ترین به عالی ترین استحاله پیدا کنی. کلیدهایی را در اختیارت قرار می دهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی... و عشق از آمیزش جنسی زاییده می شود.»

مرد همیشه مهاجم است و زن همیشه تسلیم. اگر این دو با یکدیگر ترکیب شوند، «ما» باقی نمی ماند. از اتحاد آن دو آن چه باقی می ماند «من» است و این فنا است. اگر زن کاملاً تسلیم مرد شود راه طولانی او کوتاه می گردد. در این صورت ازدواج های درونی و اتحاد کالبدهای زنانه و مردانه داخلی به سهولت انجام می گیرد و در چنین حالتی زن می تواند بگوید: «همسر خدا است.»

اشو از این مباحث نتایجی به دست می دهد. یکی این که زن حالت پذیرش دارد. او هیچ وقت نمی تواند دهنده شکتی باشد. به همین دلیل است که تعداد استادان زن در جهان بسیار اندک اند و به همین دلیل است که هیچ زنی به عظمت بودا و مهاویره نبوده است؛ اما در اطراف آنان به عنوان پیروان راستین زنان بسیاری بوده اند. اشو می گوید به ازای هر ده هزار مرد راهب چهل هزار زن راهب وجود دارد که در اطراف مردان حلقه می زنند.

زن پذیرا است. کیفیت بدن او کیفیت پذیرشی دارد. قدرت جذب در زن بسیار بالاست. بنابراین در برخی آیین ها مرد برای تمرین معنوی خود را زن فرض می کند. زن تسلیم است و این طبیعت اوست. درباره فیض هم چنین است. زن خیلی سریع فیض را قبول می کند. البته این نکته هم باید مد نظر قرار گیرد که جنسیت تحول پذیر است. به همین خاطر است که زنان در آخر عمر روی لب و چانه خود مو در می آورند. صدایشان هم تغییر می کند. یعنی عوامل مردانه رو می آید. این بدین معناست که نقش زنانگی پایان یافته است. در مردان هم چنین است. مردان مسن اغلب مانند زنان رفتار می کنند و بسیاری خصوصیات مردانه خود را از کف می دهند.

از دیگر نتایج جالب این ایده این است که اشو می گوید: «هندوستان پس از بودا و مهاویره خشونت ذاتی اش را از دست داده و پذیرا شده است. در واقع هندوستان خصوصیت زنانه پیدا کرده است. هر کس بر ما تاخت او را پذیرفتیم و هرگز نگفتیم باید به دشمن حمله کرد. (در این جا اشو حرف های سیاسی می زند، همان سیاستی که آن را نفی و نقد می کند!) هند شخصیت مؤنث پیدا کرد. هند رحم بزرگی شد که تمام کسانی را که به سویش حمله بردند در خود جا داد. (جای این سؤال هست که پس چرا اشو نسبت به گاندی که رهبر مبارزه با بیگانگان و استعمارگران بود تا این اندازه احساس نفرت و کینه و دشمنی می کند و چرا حتی یک کار او را تحسین نکرد.) اگر تاریخ جهان را با دید معنوی بنگریم خواهیم دید که هر کشوری به معنویت روی آورد مؤنث می شود و وقتی مؤنث شد فرهنگ های دیگر بر او هجوم آورده و او را شکست می دهند و در باب هندوستان چنین شد.»

تنتره می گوید: «تانترا، این فلسفه بزرگ شرق رابطه جنسی را مقدس می شمارد مهم ترین انرژی حیات! چون این انرژی آبستن تمام دگرگونی هاست. نه، نباید آن را حقیر بشماری.»

اشو می گوید: «تانترا، فیلسوف بزرگ شرقی، آمیزش را مقدس و مهم ترین انرژی حیات می داند. کل دگرگونی قرار است از طریق این انرژی اتفاق بیفتد آن را نکوهش نکن.»




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ